سرانجام قاتلان امام حسین 3
- اسد بن مالک
از عناصر خبیث و قاتلین در کربلا، و سرسپردگان بنی امیه. نام او به گونه های مختلفی چون اسید بن مالک، و اسید بن مالک حضرمی، ذکر شده است. بعضی از مورخین چون «ابن شهرآشوب در مناقب» و سیدمحسن امین در «اعیان الشیعه» و قاضی نعمان او را شریک در قتل حضرت عبدالله فرزند مسلم بن عقیل (ع) با همدستی عمروبن صبیح صیداوی می دانند و در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه امام زمان (ع) چنین آمده است:
السلام علی القتیل بن القتیل «عبدالله بن مسلم بن عقیل» و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه و قیل اسد بن مالک، و امام زمان (ع)، او را لعنت کرده است.
اسید [اسد]، از جمله 10 نفری بود که بعد از شهادت حسین بن علی (ع)، بر بدن مبارک او با اسب تاختند و استخوان ها و سینه آن حضرت را درهم شکستند و چون نزد ابن زیاد ملعون رفتند، خواست اظهار خوش خدمتی کند و جایزه بگیرد، شعری به این مضمون خواند:
ما سینه حسین را درهم کوبیدیم بعد از آن که پشت او را لگدمال کردیم با اسبان قوی هیکل و تیزتاز!! (لعنة الله علیه)
ابن زیاد گفت:شما چه کسانی هستید؟ گفتند:ای امیر ما کسانی هستیم که نیکو خدمت کردیم. ابن زیاد وقعی بر ایشان نگذاشت و فرمان داد تا جایزه کمی به آنها دهند.
چون نسب این ده نفر را بررسی کردند، دیدند که همه حرامزاده و از اولاد زنا بودند.
سرانجام کار او:
زمانی که مختار ثقفی به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام در سال 66 هـ.ق، قیام کرد، دستور داد دست و پای آنها را به میخ های آهنین بر زمین بکوبند و حکم داد تا بر بدن ایشان اسب تاختند تا هلاک شده و در زیر سم اسبان نابود گشتند. (ملهوف ص 182، بحارالانوار ج45 ص59)
قولی است مبنی بر اینکه او، همان اسید حضرمی (شوهر طوعه) کسی که در کوفه، حضرت مسلم بن عقیل (ع) را در خانه اش پناه داد و او (اسید حضرمی و به نقلی پسرش بلال) این خبر را به دارالاماره و حکومت وقت داد و مسلم (ع) دستگیر شد. اما ممکن است فقط یک تشابه اسمی باشد. «بهر حال منبع موثقی بر این قول یافت نشد.» آنچه مسلم است اینکه از قتله کربلا بوده و دست ناپاکش به خون پاکان آلوده گشته است.
سرانجام قاتلان امام حسین 2
- اخنس بن مرثد حضرمی
از عناصر خبیث در لشکر عمر بن سعد در کربلا که عمامه امام حسین علیه السلام را ربود و جنایات دیگری نیز مرتکب شد.
نامش را (احبش بن مرثد بن علقمه حضرمی، احبش بن یزید، اخنس بن مرید)، هم گفته اند.
روز عاشورا سال 61 هـ.ق، بعد از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر کوفه به جهت غارت لباس های او، بر جسد مقدسش روی آوردند که «اخنس» ملعون عمامه آن حضرت را برداشت و به سرش بست. او بعدا به مرض «جذام» مبتلا شد اگرچه به روایتی، «جابربن یزید ازدی»، به این جنایت متهم است ولی اکثر مورخین، همین «اخنس» را سارق عمامه امام علیه السلام می دانند.
دیگر از جنایات او این که:چون امام حسین علیه السلام شهید شد، عمربن سعد (لعنه الله علیه) در بین لشگریانش ندا داد که:کیست که داوطلب شود تا بر بدن حسین با اسب بتازد؟ آن ملعون با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند.
اخنس آمد و با 9 نفر دیگر با اسب بر بدن آنحضرت تاختند و استخوان سینه و پشت و پهلوی مبارکش را شکستند. و بعدا نزد عبیدالله بن زیاد رفته و جایزه اندکی گرفتند. ابوعمرو زاهد می گوید:وقتی نسب آنها را دیدیم همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از کتاب «نفس المهموم» و ناسخ التواریخ:مختار ثقفی در زمان قیام خودش به خونخواهی شهداء کربلا، نخست همین جماعت را آورد و دست ها و پاهایشان را با میخ های آهنین بر زمین بست و دستور داد تا با اسب های تازه نعل، آنقدر بر بدن پلیدشان تاختند تا گوشت و پوست و استخوانشان در هم کوبیده شده و هلاک گشتند.
در تاریخ طبری روایتی است که اخنس بعد از این جنایاتش، در جنگی ایستاده بود که تیری ناشناس به او خورد و قلبش شکافت و مرد. (لعنة الله علیه)
- اسحاق بن حیوه [حیاه] حضرمی
از جنایتکاران لشگر عمر بن سعد در کربلا که لباس امام حسین علیه السلام را سرقت و جنایات دیگری هم مرتکب شد. نام پدرش را حریه، یحیی و حویه، نیز گفته اند.
روز عاشورا، پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام، لشگر عمربن سعد به جهت غارت لباس های او بر جسد مقدسش حمله کردند. اسحاق بن حیوه، پیراهن آنحضرت را ربود و به سرقت برد و پوشید، در حالی که در آن پیراهن بیشتر از 110 سوراخ از تیر و نیزه و شمشیر بود. اگرچه این عدد را به اختلاف ذکر کرده اند.
اسحاق بعد از این قضیه به مرض پیسی مبتلا شد و موی سر و رویش ریخت. دیگر از جنایت این ملعون، آنکه وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، عمر بن سعد (لعنة الله علیه) در بین یارانش فریاد زد که:چه کسی داوطلب می شود که بر بدن حسین با اسب بتازد؟ او، (اسحاق حضرمی) با چند نفر دیگر حاضر بر اینکار شدند. آمد و با اسب خویش بر بدن امام علیه السلام تاخت، چندان که پشت و سینه آنحضرت درهم شکست؛ و بعد هم به اتفاق دیگر جانیان، نزد عبیدالله بن زیاد رفتند و جایزه اندکی از او گرفتند. ابوعمر زاهد می گوید:در نسب آنها دیدیم که همگی حرامزاده بودند.
سرانجام شوم زندگی او:
به نقل از «نفس المهموم»، مختار ثقفی در زمان خونخواهی شهداء کربلا، او و دوستانش را گرفت و دست و پایشان را به بندهای آهنین بست و دستور داد آنقدر اسب بر بدن آنها تاختند تا هلاک شدند.
سرانجام قاتلان امام حسین (ع)
سرانجام قاتلان امام حسین (ع)
در قیام عاشورا افراد بسیار زیادی در جبهه باطل و دشمن بودند که هیچ کدام از آن ها هرگز عاقبت بخیر نشدند و هیچ گاه در زندگی روز خوش ندیدند.
معرفی چند تن از دشمنان و قاتلان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و سرنوشت شوم آنان در این جهان را در این گزارش بخوانید.
- ابن حوزه
عبدالله بن حوزه تمیمی، از هتاکان لشگر عمربن سعد در کربلا که مورد نفرین امام علیه السلام قرار گرفت. وی از قبیله بنی تمیم بود که نامش «ابن جوزه» در برخی نقل ها و «تیمی» هم آمده است.
روز عاشورا، آن زمان که لشگر بنی امیه به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد، ابن حوزه، مقابل لشگر رفت و امام علیه السلام را چند بار با لحن بسیار تند و خشن صدا زد. حسین علیه السلام، در مرتبه آخر جلو آمد. و فرمود چه می خواهی؟ او گفت:ابشربالنار «بشارت باد ترا به آتش دوزخ»
امام علیه السلام فرمود:او کیست؟ گفتند:ابن حوزه تمیمی. آنحضرت گفت:دروغ گفتی من نزد پروردگارم می روم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته؛ آنگاه حضرت، او را نفرین کرد و فرمود:خدایا او را به آتش دوزخ ببر.
ابن حوزه خشمگین شد و خواست اسبش را به طرف حضرت بجهاند که اسبش چموشی کرد. و او را از پشت خود انداخت، بطوری که پای چپش در رکاب بود و پای دیگرش واژگون که مسلم بن عوسجه یکی از اصحاب امام علیه السلام، بر وی تاخت و شمشیر به پای او زد و پایش از تن جدا شد. اسب همچنان می دوید و سر او را به هر سنگ و کلوخ و درختی کوبید تا مرد. و روحش به آتش دوزخ رفت.
سپس آن حیوان بر او بگردید و با سم آنقدر او را کوفت و پاره پاره کرد تا اینکه به جز دو پا چیزی از او نماند.
سرنوشت ذوالجناح
سرنوشت ذوالجناح
همان گونه که می دانیم انس و الفت یکی از غرایزی است که در نهاد حیوانات وجود داشته و شکل تکامل یافته آن نیز در سرشت آدمی نهاده شده است . این غریزه آن وقت نمود بیشتری پیدا می کند که حیوانی مورد لطف و مهربانی انسانی قرار گیرد. نمونه های عینی آن هم کاملا” قابل مشاهده است . هر چه ارتباط عاطفی و حسی بین انسان و حیوان بیشتر باشد، بر میزان انس و الفت حیوان افزوده خواهد شد.
در گذشته های نه چندان دور حیوانات حضور بیشتر و موئثرتری در زندگی انسان داشتند و همین امر ارتباط و انس بیشتری را به وجود می آورد. مثلا” اسبی که همه روزه همراه صاحبش بود و از مهر و محبت او بهره مند می شد، به سادگی نمی توانست از صاحبش جدا شود و او را تنها بگذارد. همین ارتباط و انس و الفت و محبت در اسب مخصوص امام حسین (علیه السلام ) (ذوالجناح ) وجود داشت .
این نکته نیز از نظر مخفی نماند که - مطابق نقل برخی از تاریخ نویسان ، (تاریخ زندگانی امام حسین , ج 2, ص 161) - ذوالجناح اسب خاص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله ) بوده و انس و الفت او با امام حسین (علیه السلام ) فراتر از حدود عادی بوده است . به هر حال ، مهر و علاقه اسب به امام حسین (علیه السلام ) تا این حد بود که وقتی فهمید صاحبش در آخرین لحظات ، دیگر طاقت نشستن بر او را ندارد، به گونه ای روی زمین نشست که صاحبش راحت بر زمین قرار گیرد.
طبق نقل برخی از مورخین او با لگد زدن بر لشکریان یزید آنان را از نزدیک شدن به امام (علیه السلام ) منع می کرد و تعدادی از آنان را نیز به هلاکت رساند، (مناقب ابن شهر آشوب , ج 4, ص 58). سپس کاکل و یال خود را به خون سیدالشهدا رنگین نمود و به سوی خیمه ها آمد و با شیهه و همهمه جانسوز خود پیام شهادت اباعبدالله (علیه السلام ) را به اهل بیت (علیه السلام ) ایشان رساند. درباره این که ذوالجناح بعد از شهادت امام حسین چه کرد، دو نقل متفاوت تاریخی وجود دارد:
بعضی گفته اند آن حیوان در کنار خیمه ها آن قدر سر خود را بر زمین کوبید تا جان سپرد. (بحارالانوار, ج 45, ص 60).
برخی دیگر گفته اند بعد از آن واقعه آن حیوان ناپدید شد و دیگر کسی او را ندید. (تاریخ زندگانی امام حسین (علیه السلام ), ج 2, ص 163).
شعری در سوگ شهادت امام سجاد (ع)
تو یادگار فاطمه بودی برای او
حالا که شد فدای تو عالم فدای او
یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو
داری برای چند نفر گریه می کنی
وقتی که چشم هات می افتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه می کنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه می کنی
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به «قتل صبر» پدر گریه می کنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه می کنی؟!
با دیدن اسیر کجا می رود دلت؟!
با دیدن فقیر کجا می رود دلت؟!
علی اکبر لطیفیان
تا زنده ایم ترک ولایت نمی کنیم
با غیر آل فاطمه وصلت نمی کنیم
هر دیده ای به دیده ی گریان نمی رسد
فصل خزان به فصل بهاران نمی رسد
در بین گریه حاصل ما رشد می کند
باران بدون سیل به پایان نمی رسد
یک جا اگر تمامی خلقت گدا شود
نقصی به آستان کریمان نمی رسد
روزی ما کم است که مصحف نخوانده ایم
عیب از کریم نیست که مهمان نمی رسد
با دوری از صحیفه سجادیه قسم
علامه هم به معنی قرآن نمی رسد
بفرست سمت دشت غلام سیاه را
یک چند وقتی است که باران نمی رسد
کیسه به دوشی تو اگر کار هر شب است
این پینه های شانه به درمان نمی رسد