ویژگی های امام حسین (ع)در زیارت اربعین
ویژگیهای امام حسین (علیه السلام) در زیارت اربعین
عبدالکریم پاک نیا
بهترین راه برای شناخت بیشتر شخصیت امامان: به ویژه امام حسین(ع) یاری گرفتن از حضرات معصومین(ع) میباشد و ما برای رسیدن به این مقصود در این مقاله سخنان دربار پیشوای صادق شیعیان، امام صادق(ع) را در زیارت اربعین برگزیدهایم.
در زیارت اربعین، مضامین عالیهای را ملاحظه میکنیم که مملو از شناخت و معرفت ویژگیهای یک امام و رهبر الهی برای تحکیم اعتقادات شیعه است. شیخ طوسی; این عبارات فاخر را در زیارت اربعین از «صفوان بن مهران جمال» روایت میکند که وی از مولایمان حضرت صادق (ع) آموخته و برای ما نقل کرده است. این مجموعة ارزشمند به طور کامل به دوره امام شناسی است و هر انسان موحدی را با ویژگیهای یک رهبر الهی آشنا میکند، به این جهت توجه و عنایت به این زیارت از ویژگیهای هر شیعة تمام عیار محسوب میشود.
امام حسن عسگری(ع) در این مورد فرموده است: «علامات المؤمن خمس: صلاة احدی والخمسین و زایرة الاربعین و التختم بالیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرحمن الرحیم؛ پنج چیز از نشانههای مؤمن است: گزاردن پنجاه و یک رکعت نماز [واجب و نافله در هر شبانه روز]، زیارت اربعین، انگشتر در دست راست کردن، پیشانی بر خاک نهادن [هنگام نماز]، و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم.»[1]
با مطالعة این نوشتار پاخس این پرسش روشن میشود که چرا زیارت اربعین از نشانههای ایمان و شیعه بودن است؟ با این هدف به شرح چند فراز از این زیارت گرانقدر میپردازیم:
تأثیر کلمات معنوی در زائر
در ابتدای زیارت اربعین میخوانیم: «السلام علی ولی الله و حبیبه السلام علی خلیل الله و نجیبه؛[2] سلام بر لوی خدا و حبیب [خاص] او! سلام بر دوست [و محبوب] و برگزیدة خدا».
ولی، نجیب و خلیل خدا؛ چهار ویژگی امام حسین(ع) است که تکتک این واژهها برای معرفی یک رهبر الهی کافی است. این اوصاف امام آثار تربیتی فراواین بر روح و جسم زائر دارد که از جمله با اظهار این کلمات ولایت و دوستی خدا را در وجودش تقویت میکند. وقتی زائر با تمام وجود به صاحب چنین وصای تعظیم میکند، روح و جسم خود را تحت الشعاع این خصلتهای پرفضیلت قرار میدهد.
مفهوم سلام در زیارت
سلام، یکی از نامهای خدای عزوجل است. هنگامی که زائر این نام خدا را بر زبان جاری میکند، میخواهد بگوید: ای امام! خداوند حافظ مرام و مکتب تو باشد و آن را از گزند دشمنان سلام بدارد. همچنین سلام به معنای اظهار تسلیم شدن در برابر فرمان امام است. گذشته از این دو معنا، سلام به معنای تعهد به آسایش، امنیت و سلامتی از طرف خود است ووقتی زائر به حضرت سلام میدهد، در واقع اعلام میدارد که هیچ آزار و آسیبی از ناحیة من در آن وقت و پس از آن به آن امام نخواهد رسید؛ زیرا هدف تمامی آن بزرگواران هدایت و اصلاح مردم و اعلای کلمة توحید و ترویج طاعت خداوند رد میان مردم بوده است. به این جهت آنها از معصیت خداو تخلف از اوامر و نواهی او، اخلاف ناپسند مردم از قبیل خود بزرگبینی، حرص، ریا، بخل، حب، قدرت، غیب، آزار رساندن و … اذیت خواهند شد.
زائر باید حال خودرا به گونهای قرار دهد که مرود رضایت امام باشد، نه مایة اذیت آن حضرت. آنگاه در سلام دادن به امام صادق (ع) است. زائر باید دل را با آب توبه شستشو داده، اشک پشیمانی از دیدگان فرو ریزد، و پس از آن به امام عرض سلام داشته باشد.
زائر با عرض سلام، خود را به آن حضرت نزدیک نموده و با تکرار این واژه ادب، روح و روان خود را به لحاظ نزدیکی به ایشان، از پستیها، رذائل و آلودگیها پاک مینماید و سلام را چنان با ادب و خلوص و اشک و آه بر دل القا مینماید تا سلامتی کامل حاصل گردد و موجب جواب سلام آن بزرگوار گردد.
در واقع زائر با عرض سلام بر آن حضرت و یارانش چهرة اجتماعی ـ سیاسی خود را نمایان ساخته و اعلان میدارد که نه تنها با بت درون خود مبارزه میکند؛ بلکه همانند خود آن بزرگوار، با طاغوتیان، ظالمان، مستبدان و خائنین به مردم در ستیزه بوده و با شعار سلام، خود را در زمرة یاران آن حضرت قرار میدهد.[3]
ویژگیهای امام حسین(ع)
1. مقام عبودیت
در فرازی از زیارت اربعین میخوانیم: «السلام علی صفی الله و ابن صفیه السلام علی الحسین المظلوم الشهید؛ سلام بر بندة خالص، و فرزند بندة خالص خدا، سلام بر حسین مظلوم شهید».
عبودیت از ویژگیهای امام حسین(ع) و پیروان آن گرامی است. تا فردی به مقام بندگی خالص خدا نرسد، هرگز نمیتواند به سوی کمال حرکت کند. خداوند در قرآن فرموده: )وَالصَّافَّاتِ صَفّاً(؛[4] یعنی قسم به آن نفوسی که از روی حقیقت و صمیم قلب در حضور من در مقام اطاعت و بندگی خالصانه صف کشیده، مرا برای خود، مراد و مقصود قرار داده، به غیر از من به هیچ چیز دیگری التفات نمیکنند.
و در جایی دیگر بندگی خالصانه را منشأ علم و رحمت الهی قلمداد کرده، میفرماید: )فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً([5] «[موسی(ع) و همراهش] بندهای از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمی از سوی خود به او داده، و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم».
این آیه نشان میدهد که برترین افتخار هر انسانی آن است که بندة خالص خدا باشد و این مقام عبودیت است که انسان را مشمول رحمت الهی میسازد و دریچههای علوم را به قلبش میگشاید. در حقیقت جوهرة علم الهی از عبودیت و بندگی خدا سرچشمه میگیرد.
اساساً رمز دستیابی امام حسین(ع) به مقامات والا، عبودیت و تسلیم محض خدا بودن آن حضرت بود. همان چیزی که در هر زیارتی به آن شهادت میدهیم و حتی خود حضرت همواره به آن افتخار میکرد، نمونهاش این روایت است:
امام حسین (ع) به همراه «انس بن مالک» به کنار قبر مادربزرگش حضرت خدیجه(س) آمدند. امام در کنار قبر آن بانوی اسلام گریه کرد، سپس به انس فرمود: مرا تنها بگذار! انس میگوید: به کناری رفتم و از دید آن حضرت پنهان شدم. آن حضرت به نماز و ذکر و دعا مشغول شد. وقتی که مناجاتش به طول انجامید، نزدیک آمدم، شنیدم که اینگونه نجوا میکرد:
«یا رب! یا ربّ! انت مولاه فارحم عبیدا! الیک ملجاه؛ پروردگارا! پروردگارا! تو مولای او هستی، به بندهای که پناهگاهی به جز تو ندارد، رحم کن».
«یا ذالمعالی! علیک معتمدی طوبی لمن کنت انت مولاه؛ ای خدایی که دارای شکوه و عظمتی! پشتیبانم تویی. خوشا به حال آن کس که تو مولای او هستی.»
«طوبی لمن کان خادماً ارقاً یشکو الی ذی الجلال بکواه؛ خوشا به حال کسی که خدمتگزار و شب زندهدار است و گرفتاریش را فقط به خدای بزرگمنش خویش عرضه میدارد».
«وما به علّة ولا سقم اکثر من حبه لمولاه؛ هیچ گونه بیماری و ناراحتی ندارد که بیشتر از محبت به مولایش باشد.»
«اذا اشتکی بثه و غصته اجابه الله ثم لباه؛ هرگاه غصه و ناراحتیاش را با خدایش در میان میگذارد، خداوند او را پاسخ داده و اجابت میکند».
«اذا ابتلی بالظلام مبتهلاً اکرمه الله ثم ادناه؛[6] هرگاه به گرفتاری مبتلا گردد، در تاریکی با التماس و ناله خدایش را میخواند و خداوند او را گرامی داشته و به خود نزدیک میگرداند.»
اگر ما نیز طالب قرب الهی هستیم و میخواهیم مؤمن حقیقی و واقعی باشیم و ادعای پیروی از مکتب آن حضرت را داریم، باید در هر حال تسلیم فرمان حق باشیم؛ حتی اگر بر خلاف خواسته و سلیقة ما باشد. با نجوای زیارت اربعین تعهد کنیم که از این پس با پیروی از آن گراین خدا را خالصانه بندگی کنیم.
2. تحمل غم و اندوه برای اصلاح جامعه
«السلام علی أسیر الکربات و قتیل العبرات؛ سلام بر آن اسیر [غم و اندوه و] مصائب سخت [عالم] و کشتة آب چشمان».
امام همواره سنگ صبور جامعه و در معرض آزارهای روحی و جسمی بوده و مشکلات را به جان میخرد و همواره رهبران الهی و پیروان واقعی آنان بیشترین فشار روحی، صدمات روانی، غم و اندوه را تحمل میکنند.
امام صادق(ع) فرمود: «ان اشدّ الناس بلاء الأنبیاء ثم الذین یلونهم ثم الأمثل فالأمثل؛[7] رنج و ناراحتی انبیا شدیدتر از دیگران است. از آن پس، کسانی که پشت سرشان میآیند و سپس هرکه شبیهتر باشد». همچنانکه گفتهاند: آنکه در این بزم مقربتر است جام بلا بیشتری میدهند. درروایت سلمان ینز نشانههای مؤمن آمده است که: «فعندها یذوب قلب المؤمن فی جوفه کما یذوب الملح فی الماء مما یری من المنکر فلا یستطیع أن یغیره؛[8] مؤمن در اثر مشاهدة منکرات و بیبند و باریها و نداشتن توان مقابله و تغییر وضع موجود، [چنان در فشار روحی قرار میگیرد که] قلبش آب میشود، هم چنانکه نمک در آب ذوب میشود».
«معمر بن خلاد» میگوید: در محضر حضرت رضا(ع) از آسایش و راحتی در عصر امام قائم(ع) سخن به میان آمد، حضرت فرمود: «أنتم الیوم أرخی بالا منکم یومئذ قال: و کیف؟ قال: لو قد خرج قائمنا(ع) لم یکن الا العلق و العرق والقوم علی السروج و ما لباس القائم(ع) الاّ الغلیظ و ما طعامه الا الجشب؛[9] شما امروز راحتتر از هنگام ظهور قائم خواهید بود. عرض کردند: چگونه؟ حضرت فرمود: زیرا اگر قائم ما خروج کند جز زحمت و مشقت نخواهد بود، و مردم باید همواره بر زین اسبان سوار شوند [و جهاد کنند]، و لباس قائم(ع) درشت و خشن و غذایش خشک خواهد بود».
3. بخشیدن هستی خود برای نجات جامعه
«و بذل مهجته فیبک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة؛[10] خداوندا! او خون پاک قلبش را در راه و بذل کرد [و جانش را فدا نمود] تا بندگانت را از جهالت و حیرت و گمراهی نجات دهد.»
از مهمترین محورهای زیارت اربعین، بیان فلسفة قیام عاشورا است که در یک جملة کوتاه تمام مقصود حضرت اباعبدالله(ع) بیان گردیده است. امام صادق(ع) در این فراز به صراحت تمام عرضه میدارد که امام حسین(ع) تمام هستی خود را فدا کرد تا بندگان خدا را از بند جهالت، تاریکی و گمراهی رها کرده و به سوی نور و کمال هدایت رهنمون کند. این همان هدف نهایی تمام پیامبران و فرستادگان الهی در طول تاریخ بوده است که در قیام عاشورا به اوج خود رسید.
انقلاب ارزشها
در تاریخ میخوانیم: بعد از بعثت رسول گرامی اسلام(ص) اصول و ارزشهای جاری در جامعه که علیه مصالح دنیا و آخرت مردم بود، به ارزشهای انساین و الهی تبدیل شد. خرافهپرستی به حقیقتیابی، و جنگ و خونریزی و ناعدالتی به قسط و عدل و مساوات بدل گردید و انسانهای در ظاهر پایین درجه، به افرادی مورد اعتماد و دارای منزلت اجتماعی والایی تبدیل شدند. تمام قوانین و ملاکهای ظاهری و مادی جای خود را به معیارهای ارزشمند و متعالی داد. پیامبر رحمت(ص) حتی به کارگزاران خویش تأکید مینمود که در تبدیل و تغییر روشهای غلط و رسوم جاهلانه نهایت تلاش خود را به عمل آورند.
هنگامی که «معاذ بن جبل» را به سوی یمن میفرستاد، به او فرمود: «ای معاذ! آثار جاهلیت و رسوم باطل را بمیران و سنتهای متعالی اسلامی را در میان مردم ترویج کن!» آن گرامی، در آخرین فرازهای پیام حج خود، به انقلاب ارزشها و حرکت به سوی زیباییها و کمالات تأکید ورزید و فرمود: «ألا کل شیء من أمر الجاهلیة تحت قدمی موضوع؛[11] بدانید تمام باورها و رسمهای ایام جاهلیت رازیر پای خود نهاده و باطل اعلام میکنم».
امام حسین(ع) نیز انقلاب تاریخی خود را انقلاب ارزشها معرفی کردند و فرمودند: «انی ادعوکم الی الله و الی نبیه فان السنة قد أمیتت فان تجیبوا دعوتی و تطیعوا أمری اهدکم سبیل الرشاد؛[12] من شمارا به سوی خدا و رسول دعوت مینمایم؛ زیرا سنت ارزشمند پیغمبر خدا(ص) از بین رفته است. اگر شما دعوت مرا بپذیرید و امر مرا اطاعت کنید، من شما را به راه هدایت راهنمایی میکنم».
امام حسین(ع) همانند جدش رسول خدا(ص) چراغ روشنی بخش در تاریکیهای جهل و نادانی بود و همانند شمعی خود را فدا کرد تا مردم در پرتو نور او به ارزشهای اخلاقی دست یابند. چنانکه قرآن پیامبر اکرم(ص) را چراغ روشنیبخش در تاریکیهای جهل و نادانی معرفی میکند و میفرماید: )یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً * وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً([13] «ای پیامبر! ما تو را گواه فرستادیم و بشارت دهنده و انذار کننده! و تو را دعوت کننده به سوی خدا بهفرمان او قرار دادیم، و چراغی روشنی بخش!».
پیامبر(ص) نیز امام حسین(ع) را چراغ روشنیبخش هدایت معرفی کرده و فرمود: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة؛[14] همانا حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است».
امام حسین(ع) همانند جدش رسول خدا(ص) چراغ روشنیبخش در تاریکیهای جهل و نادانی بود و همانند شمعی خود را فدا کرد تا مردم در پرتو نور او به ارزشهای اخلاقی دست یابند.
4. ذلت و خواری دشمنان امام حسین(ع)
«وأشهد أن الله منجز ما وعدک و مهلک من خذلک و معذب من قتلک؛ و گواهی میدهم که خدای متعال وعدهای که به تو داده است، البته به آن وفا میکند و آنان که تورا خوار [و مضطر] گذاشتند، همه را هلاک کند و قاتلانت را عذاب سخت چشاند».
از دیگر پیامهای زیارت اربعین جاودانگی حماسة عاشورا است و این در حقیقت حکایتگر یک پیام غیبی و تحقق وعدة الهی است که حضرت زینب(س)، نیز در خطبهای که در مجلس یزید قرائت کرد، به آن اشاره نمود. آن گرمی در سخنان خویش از آیندة دردناک یزیدیان پرده برداشت و فردای درخشان حماسه آفرینان عاشورا و پیروزی همیشگی مرام حسینی را نوید داد و به یزید این چنین نهیب زد:
«فکد کیدک واسع سعیک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک أمرنا و لا تدحض عنک عارها و هل رأیک الا فند؟ و أیامک الا عدد؟ و جمعک الا بدد؟ یوم ینادی المنادی: ألا لعنة الله علی الظالمین؛[15] [ای یزید!] هر نیرنگی که خواهی بزن، و هر اقدامی که توانی بکن و هر کوشش که داری، دریغ مدار! سوگند به خدا که نمیتوانی نام مارا محو کنی و نمیتوانی نور وحی ما را خاموش نمایی. تو نمیتوانی عظمت امر ما را درک کنی و ننگ این ستم را هرگز از خود نتوانی زدود؟! آیا غیر از این است که رأی، [طرح و نقشههای] تو سست و مدت حکومت تو اندک و جمعیت تو پراکنده است؟ آنروزی که منادی فریاد میزند: آگاه باشید، لعنت خدا بر گروه ستمکاران باد.»
یادگار رسول خدا(ص) در آن موقعیت حساس و تاریخی ـ که هیچ سخنور ماهری؛ حتی قادر به تعادل در گفتار نیست ـ چنان با اعتماد به نفس عمیقی خبر از آینده داد و پیشبینی دقیقی کرد که ما بعد از صدها سال نتایج آن را به وضوح مشاهده میکنیم. آری، امروزه این پیام زیارت اربعین تحقق یافتهو پیشبینی حضرت زینب(س) به وقوع پیوسته و در واقع وعدة الهی تحقق یافته، دشمنان امام حسین(ع) خوار و رسوا گشته و عظمت نام و یاد و حماسة حسینی(ع) تمام عالم را فراگرفته است.
ای که در کرب و بلا بیکس و یاور گشتی
چشم بگشا و ببین خلق جهان یاور توست
از دیگر پیامهای زیارت اربعین: مشمول لطف و کرم الهی، مقام شهادت، پاکی نسل، میراثدار انبیا، منصوب شدن به امامت از سوی خدا، مدافع اسلام و اندیشههای الهی، لیاقت و شایستگی رهبری، نصیحت امت با دلسوزی، و مهرورزی میباشد.
منابع
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
تهذیب الأحکام، محمد بن حسن طوسی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ش.
روضه الواعظین، الفتال النیشابوری (م.508ق.)، به کوشش سید محمد مهدی حسن خرسان، قم، الشریف الرضی، 1386ق.
السیره النبویه، ابن هشام (م.218ق.)، تحقیق مصطفی السقاء و عبدالحفیظ شبلی و ابراهیم الابیاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1358ق.
کافی، محمد بن یعقوب کلینی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1388 ق.
کامل الزیارات: ابن قولویه القمی (م.368ق.)، به کوشش جواد قیومی، قم، نشر الفقاهه، 1417ق.
مدینة المعاجز، سیدهاشم بحرانی، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1414ق.
مستدرک الوسائل، محدث نوری، قم، مؤسسه آل البیت، 1408ق.
مسند الامام الرضا (ع)، عزیز الله عطاردی، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضا، 1406ق.
مقتل الحسین، ل خوارزمی، موفق بن احمد خوارزم، قم و نجف، مکتبة الزهرا، 1367ق.
مناقب آل ابیطالب، محمد بن شهر آشوب مازندرانی، قم، نشر علامه، 1379 ق.
[1] . روضة الواعظین، محمد فتال نیشابوری، ج 1، ص 195.
[2] . تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 113؛ کامل الزیارات، جعفر بن قولویه قمی، ص 228. امام صادق(ع) متن زیارت اربعین را چنین نقل کرده است: «اَلسَّلامُ عَلى وَلِیِّ اللهِ وَحَبیبِهِ ، اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللهِ وَنَجیبِهِ ، اَلسَّلامُ عَلى صَفِیِّ اللهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ ، اَلسَّلامُ عَلى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ ، اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ .
اَللّـهُمَّ اِنّی اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ ، وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفائِزُ بِکَرامَتِکَ ، اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ ، وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ ، وَجَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السادَةِ ، وَقائِداً مِنَ الْقادَةِ ، وَذائِداً مِنْ الْذادَةِ ، وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاَنْبِیاءِ ، وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْصِیاءِ ، فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعاءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ ، وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ .
وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا ، وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى، وَشَرى آخِرَتَهُ بِالَّثمَنِ الاَوْکَسِ ، وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فِی هَواهُ ، وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ ، وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ ، وَحَمَلَةَ الاْوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ ، فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فِی طاعَتِکَ دَمُهُ ، وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ ، اَللّـهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً .
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا بْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاءِ ، اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ ، عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً ، وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً ، وَاَشْهَدُ اَنَّ اللهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ ، وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ ، وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ ، وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِ اللهِ ، وَجاهَدْتَ فِی سَبیلِهِ حَتّى اَتیاکَ الْیَقینُ ، فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ ، وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ .
اَللّـهُمَّ اِنّی اُشْهِدُکَ اَنّی وَلِیٌّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ ، بِاَبی اَنْتَ وَاُمّی یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاْصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ ، لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها ، وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها .
وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعائِمِ الدّینِ وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ ، وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاِمامُ الْبَرُّ التَّقِیُّ الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمَهْدِیُّ ، وَاَشْهَدُ اَنَّ الاَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى ، وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا .
وَاَشْهَدُ اَنّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ ، مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینی وَخَواتیمِ عَمَلی ، وَقَلْبی لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْری لاَمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ ، وَنُصْرَتی لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَأذَنَ اللهُ لَکُمْ ، فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لا مَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ ، وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغائِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالِمینَ»
[3] . با استفاده از سایت تبیان، بخش دین و اندیشه.
[4] . صافات، 1.
[5] . کهف، 65.
[6] . مناقب آل ابیطالب، محمد بن شهر آشوب مازندرانی، ، ج 3، ص 225.
[7] . کافی، محمد بن یعقوب کلینی، ج 2، ص 252.
[8] . مستدرک الوسائل، محدث نوری، ج 11، ص 372.
[9] . مسند الامام الرضا(ع)، شیخ عزیزالله عطاردی خبوشانی، ج 1، ص 219.
[10] . در بعضی از نسخهها مثل کامل الزیارات این عبارت اینگونه آمده است: «بذل مهجته فیک لیستنفذ عبادک من الضلالة والجهالة والمی والشک والارتیاب الی باب الهدی…» کامل الزیارات، ص 228.
[11] . سیره ابنهشام، ابومحمد عبدالملک بن هشام حمیری، ج 4، ص 250.
[12] . بحارالأنوار، محمدباقر مجلسی، ج 44، ص 340.
[13] . احزاب، 45 و 46.
[14] . مدینة المعاجز، سیدهاشم بحرانی، ج 4، ص 51.
[15] . بحارالانوار، ج 45، ص 133؛ مقتل خوارزمی، موفق بن احمد خوارزم، ج 4، ص 646.
منبع: مجله مبلغان شماره 148
حیا در بعد تربیتی
حیاء در بعد تربیتی (۱۰)
«اَعوُذُ بِالله مِنَ الشَیطانِ الرَّجیم؛ بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم؛ اَلحَمدُ لِله رَبِّ العالَمین
وَ صَلَی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَیِبینَ الطاهِرین وَ لَعنَهُ الله عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین»
رُوَی عَن الصّادِقِ علیه السلام قال: «لا ایمانَ لِمَن لا حَیاءَ لَه»[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حیاء بود. عرض کردم یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بیحیایی است. در گذشته به مناسبتها و روابط گوناگون، تقسیم بندیهایی برای حیاء گفتیم؛ از جمله آخرین تقسیم بندی ما در ارتباط با حیاء نسبت به شاهد و ناظر عملِ قبیح انسان است؛ لذا عرض کردم ما یک حیاء من الخلق داریم، یک حیاء من النفس داریم، یک حیاء من الملائکه، یک حیاء من اولیاء الله و یکی هم حیاء من الله داریم. در گذشته اینها را مختصری توضیح دادهام و حتّی در جلسه قبل درباره چگونگی حیاء من الله تا حدودی توضیح دادم و روایاتش را هم خواندم. این اقسام پنج گانهای که برای حیاء گفتیم، همه برگرفته از روایات ما بود.
حالا چند سؤال مطرح است. یک؛ کدام یک از اینها با ارزشتر است؟ دو؛ از نظر زیبایی کدام یک از اینها زیباتر است؟ سه؛ از نظر کاربرد در سطح جامعه، کدام یک از اینها کاربردیتر است؟
با ارزشترین حیاء
اوّل سراغ ارزش اینها برویم. بحث در این است که در معارف ما، کدام یک از حیاء من الخلق، حیاء من النفس، حیاء من الله، از نظر ارزشی با ارزشتر است؟ قبل از اینکه وارد بحث شوم، مقدمتاً مسألهای را یادآوری میکنم که ما گفتیم: در باب حیاء که همان حالت انکسار و انفعال روح در ربط با عملِ قبیح است، سه نکته مطرح است: یک؛ عاملِ عمل، دو؛ عمل و قُبحِ ناشی از عمل و سه؛ آن شاهدی که عمل قبیح را شهود میکند. اینها در باب مسأله حیاء وجود دارد. در مورد قبح نیز، ما هم قبح عقلی داریم، هم قبح شرعی داریم و هم قبح عرفی یعنی قبح متشرعه داریم.
حیاء از شاهد غایب
با توجّه به این مقدّمه کوتاه، به سراغ بحث اوّل میرویم. اگر نعوذبالله عمل قبیحی از انسان صادر شود و شاهدی که آن عمل را شهود میکند، شاهدی بیرونی و غیر مشهود باشد و بعداً انسان منفعل شود، این حیاء افضل و باارزشترین حیاها است. یعنی حیای نسبت به شاهدی که من نه شهود ظاهری نسبت به او دارم و نه شهود او را میبینم ولی او بر احوال من آگاه است و مرا میبیند، بالاترین حیا است. اگر از چنین شاهدی حیاء کنم این با فضیلتترین حیاها است چون نه او را میبینم و نه دیدنش را میبینم، بلکه فقط درک کردهام که آن شاهد بیرونی، بر اعمال من آگاهی دارد و به خاطر همین مرتکب خلاف و عمل قبیح نمیشوم.
حیای از خداوند
اگر انسان بخواهد فعل قبیحی نزد شاهدِ بیرونیِ غیرِ مشهود انجام دهد ولی در این رابطه منفعل شود، یا اگر نعوذبالله غفلتاً عمل قبیحی انجام دهد و بعد منفعل شود و همین حالت مانع تکرار آن عمل زشت شود، این حیاء افضل حیاها است. چون انسان آن شاهد را نمیبیند، دیدن او را هم نمیبیند، ولی ادراک میکند که او بر اعمالش آگاهی دارد و از این که عملی انجام دهد که نزد او قبیح است، شرم میکند. این قسم، با ارزشترین حیاها است. ما در روایت از علی(علیهالسّلام) داریم: «اَفضَلُ الحَیاء اِستِحیاؤکَ مِنَ الله»[2] با فضیلتترین و ارزشمندترین فردِ حیاء این است که انسان از خدا خجالت بکشد؛ به خصوص در ارتباط با معاصی و گناهان. حیاء یعنی من از آن فعلی که نزد شاهد اعمالم قبیح است، خجالت بکشم و آن ترک کنم.
حیاء اثر سوء اعمال زشت را از بین میبرد
ما در روایت داریم خود این حیا، دارای آثاری است. حالا چون این روایت را قبلاً خواندهام، آن را تکرار نمیکنم. از آثار این که متوجّه میشوم فعلی عند الله قبیح است و برای اینکه از خدا خجالت میکشم، آن فعل را انجام نمیدهم، این است که اگر در گذشته، غفلتاً فعل قبیحی از من صادر شده بود، این حیاء اثرِ سوء آن را از بین میبرد. اگر عمل زشتی از من سر زده است که مرضی عند الله نبوده و حالا متوجّه شدهام و از خدا خجالت میکشم، همین حیاء من الله موجب میشود بسیاری از آن خطاهای گذشته من محو شود، یعنی اثرِ سوء آن از بین برود.
حیاء «اثر» و «خود گناهان» را محو میکند
در روایتی از علی(علیهالسّلام) است که فرمودند: «اَلحَیاء مِنَ الله یَمحوُ کَثیراً مِنَ الخَطایا»[3] چه تعبیر زیبایی است. حیاء از خدا، موجب میشود آثار سوء بسیاری از گناهان از انسان برطرف شود. البته این یک برداشت از روایت است. از نظر طلبگی یک طور دیگر هم میتوان این را معنا کرد. به تعبیر ما سالبه به انتفاء موضوع میشود، یعنی همین که انسان از خدا شرم کند و گناه نکند، موجب میشود که در آینده دست او آلوده به گناه نشود. طبق برداشت دوم «یَمحوُ کَثیراً» یعنی در آینده جلوی بسیاری از گناهان را میگیرد و محو میکند. چه بسا ما بتوانیم از این روایت، این برداشت را هم بکنیم، ولی ظاهر روایت آن بود.
زیباترین حیاء
سراغ زیبایی اقسام حیاء میرویم، در بین این اقسام، آنجایی که انسان از شاهدی درونی که غیر مشهود است حیاء میکند، زیباترین قسم حیاء است. شاهد درونی است و غیریتّی بینِ انسان و او نیست، بلکه همراه انسان است و اصلاً جدا شدنی نیست. زیباترین قسم حیاء، حیاء من النفس است.
حیاء من النفس یعنی وجود انسانیّت
این قسم از حیا، کاشف از آن است انسان هنوز انسانیّت داشته و عقل عملیاش کار میکند. هنوز قوای حیوانی نتوانسته آن ودیعه الهیّه انسانیّهای را که در او نهاده است، محو کند. هنوز عقل عملی وجود دارد، به طوری که مانع ارتکاب اعمال زشت میشود.
«انسان» از خودش حیاء میکند!
حیاء من النفس یعنی خودم خجالت میکشم؛ اینجا دیگر صحبت خدا نیست. از خودم خجالت میکشم که کاری کنم که موجب سرافکندگی در مقابل خدا باشد. چون من شهود او را نسبت به اعمالم، ادراک میکنم و میدانم که او همیشه همراه من است، جدای از من نیست، خجالت میکشم و شرم میکنم. معنای آن این است که هنوز عقل عملی که ادراکِ حُسن و قُبح میکند، سرجای خودش هست. هنوز انسان بوده و مسخ نشده است. من صریح میگویم، حیای از نفس، یعنی اینکه انسان هنوز حیوان نشده است و هنوز بهرهای از انسانیّت دارد؛ لذا حسن و قبح عمل سرش میشود. این در بینِ اقسامِ حیاء، زیباترین حیاء است.
فرق حیای زیبا و حیای افضل
این حیاء زیباترین است نه با فضیلتترین. این با قبلی فرق میکند. قبلی غیریّت بین شاهد و انسان بود، ولی اینجا غیریّتی در کار نیست. نفس همیشه همراه من است. آن لذا فضیلت و ارزشش بیشتر بود و این زیباییاش. در اوّلی من شاهد را نمیبینم، دیدن او را هم نمیبینم، پس حیاء خیلی زیاد است و بسیار ارزش دارد. امّا اینجا، اینجا نفس که همیشه همراه من است و غیریّت بین من و او نیست آنقدر ارزش ندارد ولی زیباترین حیاء است؛ لذا تعبیر در روایت این است. علی(علیهالسّلام) فرمودند: «اَحسَنُ الحَیاء اِستِحیاؤکَ مِن نَفسِک»[4] زیباترین حیاها آن حیائی است که از پیش خود و درون خود حیاء کنی.
نهایت حیاء، شرم از خود است
ما تعبیرات گوناگونی در این رابطه داریم که در روایات وجود دارد. مثلاً در روایت دیگری از علی(علیهالسّلام) داریم: «غایَۀُ الحَیاء أن یَستَحییَ المَرءُ مِن نَفسِه»[5] نهایت حیاء این است که شخص از خودش در برابر عمل قبیح حیاء کند و آن را انجام ندهد. این تعبیر «مِن نَفسِه» یعنی هنوز عقلِ عملی او حسن و قبح سرش میشود و هنوز از وادیِ انسانیّت خارج نشده است.
تمام انسانیّت به حیاء است
علی(علیهالسّلام) در یک روایت دیگر فرمودند: «مِن تَمامِ المُرُوَّه أَن تَستَحیی مِن نَفسِک»[6] تمام مروّت این است که از خودت حیاء کنی. ما گاهی از مروّت به «جوانمردی» تعبیر میکنیم و میگوییم: مروّت، همان جوانمردی است که یکی از خصلتهای انسانی است. به حیوان نمیشود گفت «جوانمرد». پس با این توضیح، روایت میفرماید: کسی که از خودش حیاء میکند، هنوز خصلت انسانیّت خود را از دست نداده است.
همهی این روایات مؤید این معنا است که زیبایی، زیباترین اقسام حیاء این است که انسان از خود حیاء کند. این حیاء دیگر جنبه تحمیلی هم ندارد، خیلی هم زیبا است چون خود جوش است و نشانه این است که فرد هنوز از وادی انسانیّت خارج نشده است.
پرکاربردترین حیاء
اما سوم، از نظرِ کاربرد در سطح جامعه که بسیار هم مهم است، کدام قسم حیاء است؟ حیائی که از همه اقسام کاربرد بیشتری در جامعه دارد، حیاء از خلق است. چرا؟ چون اینجا دیگر بحث شاهدی است که ظاهراً مشهود است و من هم دارم او را میبینم که او مرا میبیند. به حسِ ظاهری دارم این را میبینم. مثل اقسام دیگر نیست.[7]
حیای از مردم زیربنای حیای از خود و خدا
از نظر درجهبندی، ابتداییترین اقسام حیاء همین نوع حیاء است. یعنی ابتداییتری اقسام حیاء، حیاء من الخلق است و انتهایترین آن، حیای من الله است. ولی این مطلب هست که زیربنای حیاء در انسان حیاء من الخلق است. که اگر این حیاء بود، بقیه میتواند دانهدانه در درون انسان شکل بگیرد و پشت سر این بیاید. اگر این نباشد بدانید که دیگر از هیچیک از این اقسام حیا، خبری نیست. نه حیاء من اولیاءالله دارد، نه حیاء من الملائکه دارد، نه حیاء من النفس دارد و نه حیای من الله دارد. هیچ چیز دیگر ندارد.
وقتی از کسی که او را داری میبینی حیاء نمیکنی …!
جهت آن را عرض میکنم. امام حسن عسکری میفرمایند: «مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ النَّاسِ لَمْ یَتَّقِ اللَّهَ»[8] اگر کسی پرهیز از مردم نداشته باشد که آنها دارند او را میبینند، دیگر پرهیز از خدا ندارد. چون او مردم را دارد خودش با این چشم سرش میبیند که آنها دارند کاهایش را میبینند؛ وقتی از آنها حیا نمیکند آیا از خدایی حیاء میکند که با این چشم سر دیده نمیشود؟! وقتی که ملاحظه این را نمیکند، ملاحظه خدا نکردن برایش سهل است. علی(علیهالسّلام) فرمود: «مَن لَم یَستَحیِ مِنَ الناس لَم یَستَحیِ مِنَ الله»[9]خیلی روشن است؛ هر کس که از مردم خجالت نکشد، از خدا خجالت نمیکشد. اینجا این دانه دانه روایات را میخوانم؛ حضرت در جای دیگر میگوید: «شَرُّ الاَشرار مَن لایَستَحیِ مِنَ النّاسِ»[10] در بین اشرار، شرترین آنها یک چنین آدمی است که از مردم خجالت نمیکشد.
«حیاء» در چشم و نگاه پیدا است
ما یک جملهای در تعاملات عُرفی داریم که میگوییم: حیاء به چشم است. مثلاً میگویند فلانی باحیاء بود چون وقتی ما میرفتیم و میآمدیم، سرش را پائین میآورد و چشم و نگاهش را به زمین میانداخت. اگر کسی ببیند که دیگری با اینکه دارد به او نگاه میکند ولی به کارش ادامه میدهد و اصلاً خجالت نمیکشد دیگر چه انتظاری از او دارد؟ این مطلب متّخذ از روایات است. یک روایت از امام باقر علیهالسّلام داریم که حضرت به خادم خود مُیَسِّر فرمود: «یَا مُیَسِّرُ إِذَا طَلَبْتَ حَاجَةً فَلَا تَطْلُبْهَا بِاللَّیْلِ وَ اطْلُبْهَا بِالنَّهَارِ فَإِنَّ الْحَیَاءَ فِی الْوَجْه»[11] اگر خواستهای از کسی داشتی شب به او مراجعه نکن، کارت را در روز انجام بده! چون حیاء در صورت است. این روایت مطابق همان تعبیر «حیاء به چشم است» میباشد.[12]
حیای زیربنایی
حالا شما دقت کنید! ببینید که چقدر معارف و احکام ما در اسلام حساب شده است. من در ابتدای بحث تعبیری کردم که حیاء عبارت است از پردهداری. من در بحث وارد شدهام و توضیح دادهام که حیاء پوششی برای روی روح است. بیحیایی پردهدری است. الآن هم گفتیم که اوّلین قسم حیاء، همین حیای از مردم است و دیگر اقسام حیاء از اینجا شروع میشود و جلو میرود. این حیاء مربوط به روابط اجتماعی در سطح جامعه است که اگر بنا شود این از بین برود، دیگر اقسام حیاء هم در جامعه از بین رفته و حتی زمینه پیدایش هم پیدا نمیکنند.
امر به معروف و نهی از منکر، ضامن حیای عمومی
حالا ببینید این جملهای که من در اوّل بحثهای خودم میگویم که «یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما ترویج بیحیایی است» یعنی چه! مشکل اصلی ما در سطح جامعه «پردهدری» است. این که شما میبینید در اسلام، از اهمِّ واجبات، امر به معروف و نهی از منکر است، برای این است که اسلام میخواهد در جامعه پردهدری رواج پیدا نکند. چون اگر این پرده حیاء در سطح جامعه شکسته شود، یعنی کسی از دیگری خجالت نکشد، دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. وقتی که بنا شد من از تو خجالت نکشم، آیا از خدا در انجام احکام شرعیّه خجالت میکشم؟ ـبینی و بین اللهـ وقتی من از خودم، که با خودم خودمانی هستم، خجالت نکشم آیا ممکن است که با تو رو در بایستی داشته باشم؟ اینکه در اسلام این همه نسبت به امر به معروف و نهی از منکر تأکید شده، برای همین است.
سیر جامعه بدون حیاء
اگر این پرده در سطح جامعه دریده شود، یک جامعهای درست میشود که هر روز به سمت حیوانیت میرود و دیگر انسانیّت تمام میشود. نه الهیّت، بلکه حتّی انسانیّت هم از چنین جامعهای میرود. دیگر کسی قُبح سرش نمیشود.
راه رسیدن دشمن به اهداف خود
لذا من این را تذکر بدهم که دشمنان اسلام هم از این جهت، مسأله را خوب فهمیدهاند که راه ضربه زدن به جامعه اسلامی ترویج بیحیایی است. اگر این بشود، آنها به اهداف خود رسیدهاند. آنجا دیگر دشمن با انسان روبهرو نیست که بخواهد با آنها بجنگد. بلکه با یکسری حیوان، طرف است و کارش بسیار راحت است. چون افراد بیحیای جامعه، حیوان هستند و دیگر انسان نیستند که بخواهد از دینشان دفاع کند. چنین افرادی احساس شرف میکنند!؟ ناموس میفهمند یعنی چه!؟ اینها دیگر انسان نیستند.
«حیاء» لازمه غیرت و دفاع از دین
کسی از دین و انسانیت دفاع میکند، که پردهای از حیاء داشته باشد. حیاء من الله باید باشد. دیگر وقتی از این خبری نشد و مردم از همدیگر خجالت نکشیدند، مثلِ حیوانات زندگی داشتند، دشمن به راحتی میتواند بر آن جامعه احاطه پیدا کنند. در این جامعه دیگر خبری از غیرتمندی هم نیست. چون در بحث غیرت گفتیم که کسی غیرت دارد که حیاء داشته باشد. چنین افرادی نه غیرت دینی دارند، نه غیرت انسانی و نه حیاء الهی دارند. هیچ چیزی ندارند.
«بیتفاوتی» زمینهساز بیحیایی
لذا من عرض کردم که اگر نعوذبالله این معنا ترویج پیدا کند، دیگر جامعه انسانی نخواهد بود. یک وقت میگویید: حیاء در جامعه ترویج نمیشود ولی یک وقت میگویید: در جامعه ترویج بیحایی وجود دارد. پردهداری که نیست، پردهدری هم دارد ترویج پیدا میکند؛ نه اینکه به پردهداری اهمیّت داده نمیشود، بلکه پردهدری رواج دارد. بیتفاوتی با ترویج، فرق دارند. بیتفاوتی، زمینهسازِ پردهدری است. مثلاً کسی که به کار زشتی، نگاه میکند و ککش هم نمیگزد، حالت بیتفاوتی دارد. امّا یک نفر که مرتکب حرام میشود، پردهدری کرده است.
نهی از منکر، پردهداری است
وقتی کسی به او میگویی: پردهدری نکن! یعنی عمل زشت را انجام نده! این یعنی دارد پردهداری میکند. نهی از منکر، پردهداری است. اینکه من وقتی کار زشت را میبینم باید جلویش را بگیرم، برای این است که در جامعه پردهداری شود. ما تعبیر میکنیم به «پیشگیری»، چون این کار، زمینهساز پردهدری در جامعه است. البته حیاء اقسام دیگری هم دارد که الآن وارد آنها نمیشوم.
[1]. اصول کافی، ج 2، ص 106
[2]. غررالحکم، ص 257
[3]. همان
[4]. همان
[5]. غررالحکم، ص 236
[6]. همان
[7]. حالا چه کاربردی دارد را بعداً عرض میکنم.
[8]. بحارالأنوار، ج 68، ص 336
[9]. غررالحکم، ص 257
[10]. همان
[11]. مستدرکالوسائل، ج 8، ص 461
[12]. من همینطور گام به گام پیش آمدم و شاید یک جلسه بیشتر
اثرات لقمه حرام
خداوند روح انسانی را خلق نمود و جسم را مرکبی برای او قرار داد تا خود را به تکامل و مقصد برساند، این مرکب (جسم و بدن) وابسته به عالم ماده است، ولی راکب (روح) به دنبال اهدافی والا و برتر است که هر چه موانع جسمانی بر سر راهش بیشتر باشد، در رسیدن به هدف عاجزتر است و گناهان و معاصی از برترین موانع تکامل، به شمارمی روند، چنانچه در فرازی از دعای کمیل آمده:
«و قعدت بی اغلالی»,
گناهان و معاصی، مرا زمین گیر کرده اند.
======================================
در بین معاصی و گناهان، مال و لقمه حرام از ویژگی های خاصی برخوردار است از جمله:
1ـ بر خلاف بعضی گناهان که انجام آنها موجب ضایع شدن «حق الله» می شود در ارتکاب لقمه حرام، علاوه بر «حق الله»، مسئله «حق الناس» هم وجود دارد.
2ـ لقمه حرام جزئی از بدن و وجود انسان می شود و گوشت و پوست و استخوان از آن رشد و نمو می کند.
حضرت علی «علیه السلام» می فرماید:
«الحرام سحت»(1),
مال حرام خبیث و ناپاک است، و لذا کسانی که از خوردن مال حرام ابا و پروایی ندارند، سراسر وجودشان را خباثت و ناپاکی ها فرا می گیرد.
اثرات لقمه حرام بر روح و جان، دو گونه است، یکی اثراتی که به کل گناهان تعلق دارد که همان مخالفت با دستورات خداوند و تجاوز به حریم محرمات الهی است. دوم اثراتی که مخصوص لقمه حرام است و آن ضایع کردن حق الناس است. در روایات اثرات و مضراتی برای مال و لقمه حرام ذکر شده که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:
======================================
الف: اثرات عمومی
1ـ از بین رفتن لذت و حلاوت عبادت و ایمان:
رسول گرامی اسلام «صلی الله علیه و آله» می فرماید: «حرام علی قلوبکم ان تعرف حلاوة الایمان حتی تزهد فی الدنیا»(2), ممکن نیست که قلوب شما شیرینی و حلاوت ایمان و عبودیت را درک کند مگر اینکه از گناهان بپرهیزید و زهد و تقوی پیشه کنید.
2ـ زنگار زدن و تاریک شدن قلب:
از امام صادق «علیه السلام» نقل شده:
«ان القلوب لترین کما یرین السیف»(3),
همانا قلوب انسانها زنگار می گیرد، همانطور که شمشیر چنین می شود، و گناهان عامل مهمی در پیدایش این آفت، در قلوب انسانهاست.
3ـ از بین رفتن حجب و حیا و کم رنگ شدن قبح گناهان:
در فرازی از دعای کمیل می خوانیم:
«اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم»,
خداوند بر من ببخشای گناهانی را که پرده های حجب و حیا را می درند.
4ـ سلب توفیق در انجام مستحبات:
امام صادق «علیه السلام» می فرماید:
«ان الرجل یذنب الذنب فیحرم صلاة اللیل»(4),
گاهی اوقات، گناهی انجام می دهد که باعث محروم شدن از اقامه نماز شب می شود.
======================================
ب: اثرات مخصوص لقمه حرام
1ـ عدم قبولی نماز تا چهل روز:
در حدیثی از پیامبر «صلی الله علیه و آله» نقل شده:
«من اکل لقمة حرام لم تقبل له صلوة اربعین لیلة»(5),
کسی که لقمه حرامی می خورد تا چهل روز نماز او در درگاه حق تعالی پذیرفته نمی شود.
2ـ مستجاب نشدن دعا:
در حدیثی قدسی خداوند می فرماید:
«فمنک الدعاء و علی الاجابة فلا تحجب عنی دعوة اِلاّ دعوة آکل الحرام»(6),
از شما دعا کردن و از من اجابت آن، پس هیچ کس از اجابت من محروم نمی شود، مگر شخص حرام خوار.
3ـ قساوت قلب و عدم پذیرش حق:
در جریان واقعه عاشورا امام حسین «علیه السلام» خطاب به لشکر یزید چنین فرمود:
«فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم»(7),
شکم هایتان از حرام پر شده و قلب هایتان از پذیرش حق گریزان شده است.
4ـ دوری از خدا:
امیر بیان علی «علیه السلام» می فرماید: «من أدخل بطنه النار فأبعده الله»(8), کسی که در درون آتش (مال حرام) بریزد، خداوند او را از خود دور می کند.
5ـ متزلزل شدن عبادات:
پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله» می فرماید: «العبادة مع اکل الحرام کالبناء علی ارمل»(9), عبادت کردن با حرام خواری، همچون بنا کردن بر روی خاک سست است، و روشن است که چنین بنایی با اندکی لرزش، واژگون می شود.
در پایان ذکر این نکته ضروری است که اثرات ذکر شده برای خورنده و مال حرام، ممکن است به گناهان دیگری چون دزدی و غیبت و… هم بیانجامد. در هر حال خوردن مال حرام از گناهان کبیره ای است که هم به حق الله تصرف و تجاوز شده و هم به حق الناس و چون به حق دیگر ظلم و تعدی شده تا صاحبان مال، رضایتشان جلب نشود هرگز خداوند این چنین انسانهایی را نمی بخشد، اگر چه به ظاهر توبه و استغفار کنند.
======================================
پی نوشت ها:
1. آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم، مکتب الاعلام الاسلامی، ح8102.
2. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، ج73، ص 49.
3. عروسی حویزی، عبد علی جمعه، نور الثقلین، اسماعیلیان، ج5، ص 513، ذیل آیه 14 مطففین.
4. مجلسی، بحار الانوار، ج70، ص330.
5. همان، ج63، ص 313.
6. ابن فهد حلی، عدة الداعی، مؤسسه معارف اسلامی، چاپ اول، 1420 هـ، ص171.
7. مجلسی، بحار الانوار، همان، ج45،ص8.
8. مجلسی، بحار الانوار، ج40، ص340.
9. مجلسی، بحار الانوار، ج100، ص 1
4 ویژگی حضرت عباس (سلام الله علیه)
4 ویژگی حضرت عباس (سلام الله علیه)
عباس بن علی(ع) دارای ویژگیهای معنوی خاصی مانند مقام تسلیم، تصدیق، وفا و نُصح در حد اعلی بود که در زیارت نامه آن حضرت ذکر شده و وجود چنین خصایصی باعث ممتاز گشتن وی از سایر شهداء شده است.
یکی از راه های پی بردن به مقام و عظمت قمر منیر بنی هاشم (ع) مراجعه به زیارتنامه آن حضرت است که از امام صادق (ع) نقل شده: «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَل؛ شهادت می دهم براى حضرتت به تسلیم و تصدیق و وفا، و خیرخواهى، براى یادگار پیامبر مرسل»، در این بیان شریف به چهار مقام ویژه عباس بن علی (ع) اشاره میشود:
الف: مقام تسلیم
«در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم/لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی»
با توجه به فرمایش امیرالمومنین(ع): «الدُّنیَا دارٌ بالبلاءِ مَحفوفَةٌ؛ دنیا سرایی است که به بلا پیچیده شده است»، در مواجه با مشکلات، بلاها و مصیبتها چندین عکس العمل معنوی مانند توکل، صبر، رضا و تسلیم قابل تصور است و در این میان، مقام تسلیم برترین آنهاست.
زیرا توکل عبارت است از آنکه قدرت انسان مستغرق و فانی در قدرت حق تعالی شود، همانطوریکه مقام رضا یعنی اراده انسان مستغرق و فانی در اراده خدا شود، و مراد از مقام تسلیم نیز آن است که علم انسان مستغرق و فانی در علم حضرت حق شود.
به عبارتی دیگر: در مقام توکل شخص برای خود اراده و قدرتی میبیند، لکن اراده و قدرتش را تفویض به وکیل میکند.
اما در مقام رضا، شخص راضی، برای خود اراده و قدرتی نمیبیند، آنچه از حق تعالی صادر میشود موجب خشنودی اوست، در مقابل تلخیها و سختیها که لازمه زندگی دنیاست هرگز احساس نارضایتی ندارد، بلکه با خشنودی و رضایت کامل تحمل میکند، و زبان حال و قالش این است:
«عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد/ ای عجب من عاشق این هر دو ضد».
تفاوت مقام صبر با مقام رضا این است که انسان در مقام صبر تلخی میبیند ولی برای رسیدن به ثواب تحمل میکند از باب «إنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب [زمر/10] البته صابران به حد کامل و بدون حساب پاداش داده خواهند شد».
اما انسان در مقام رضا اصلا تلخی نمیبیند، بلکه بلا و مصیبت را لطف الهی تلقی میکند و آن را نشانه اعتنا و توجه محبوب به خود میداند.
مقام تسلیم از مقام رضا هم بالاتر است، چون در مقام رضا هر چه حق تعالی مقرر فرموده موافق طبع شخص است. اما در مقام تسلیم انسان برای خود طبعی نمیبیند تا موافق یا مخالف باشد، در مقام تسلیم خودی نمیبیند تا بگوید من پسندم آنچه را جانان پسندد، بلکه خود و هرچه دارد را تسلیم حق تعالی میکند، و حضرت ابالفضل (ع) دارای مقام تسلیم بود.
ب: مقام تصدیق
قدم بعد از تسلیم تصدیق است. انسانی که تسلیم محض شد مَحرم می شود و به مرحله ای می رسد که به صدق و حقانیت صاحب ولایت پی می برد. در جریان عاشورا، برخی از افراد در رابطه با قیام سید الشهداء (ع) اظهار نظر می کردند و ایراداتی داشتند، ولی در هیچ منبعی ذکر نشده که قمر بنی هاشم (ع) در مقابل امام، اظهار نظری کرده باشد. این همان مقام تصدیق است که هر چه امام بفرماید را صدق بداند.
ج: مقام وفا
عباس بن علی (ع) مصداق أتم و أکمل وفای به عهد و باقی ماندن بر بیعت بود که خداوند مومنان را این چنین توصیف می کند: «الَّذینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمیثاق [رعد/20] آنها که به عهد الهى وفا مىکنند، و پیمان را نمیشکنند».
وفاداری حضرت ابالفضل (ع) نسبت به صاحب ولایت جلوههای گوناگونی دارد، مثلا: زمانی که دو مرتبه برای او امان نامه می آوردند، هر دو را با قاطعیت رد می کند و یا در شب عاشورا زمانی که امام بیعتش را از اصحاب بر می دارد، نخستین کسی است که اظهار وفاداری میکند و عرضه می دارد: «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِکَ لِنَبْقَى بَعْدَکَ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِکَ أَبَدا؛ دست از یاری تو برداریم که بعد از تو زنده باشیم؟ خدا هرگز نخواهد که بعد از تو زنده باشیم»؛ یا زمانی که به شریعه فرات می رسد در حالی که در اوج تشنگی است، اما به احترام لبان خشکیده امام زمانش، قطره ای آب نمی نوشد و مشک را پر از آب می کند و به سمت خیمه حرکت می کند.
د: مقام نُصح
نُصح به معنای خلوص است. قمر بنی هاشم (ع) نهایت خلوص را در انجام فرمان امامش به کار گرفت و در همه مراحل به عنوان یک سرباز ولایت انجام وظیفه کرد. حتی در آخرین لحظات، وقتی برای تهیه آب می رود در مسیری گام بر دارد که هزاران تیر انداز و مبارز در کمین نشسته اند و با آن که صدها توجیه برای نرفتن و آب نیاوردن می توانست بیاورد، ولی تمام همتش انجام وظیفه و بر آورده کردن خواسته امامش بود.
بنابراین مقام تسلیم، تصدیق، وفا و نُصح در وجود حضرت عباس بن علی (ع) بود که وی را از سایر شهداء ممتاز می کند و به مقامی می رساند که به فرموده امام سجاد (ع): «اِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ براى عبّاس (ع)، نزد خداوند ـ تبارک و تعالى ـ، منزلتى است که همه شهدا در روز قیامت، به آن مقام غبطه می خورند».
منبع: خبرگزاری فارس
پژوهشی پیرامون حضرت رقیه (س)
یعى و تاریخ نگارى متعهّد است.
عماد الدّین طبرى نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویه نقل مىکند که متأسّفانه اثرى از این کتاب در دست نیست.
وی مىنویسد:"در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مىداشتند و هر کودکى را وعدهها مىدادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مىآید؛ تا ایشان را به خانه یزید آوردند؛ دخترکى بود چهار ساله. شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که حال چنین است، آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد".11
از نقل طبرى استفاده میشود که امام حسین(ع) دخترى چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گردید؛ ولى از نام او سخنى به میان نیامده است و تاریخ نگاران پس از او نیز این جریان جانگداز را با اختلافى اندک و برخى اضافات که به زبان حال مىنماید، در کتابهاى خود آوردهاند:
1. ملاحسین کاشفى سبزوارى (م910ق) در کتاب روضة الشهداء12 به نقل از کتاب کنزالغرائب؛
2. شیخ فخرالدّین طریحى نجفى (م1085ق) در کتاب المنتخب؛13
3. سید محمدعلى شاهعبدالعظمى (م1334ق.) در کتاب الایقاد؛14
4. شیخ محمد هاشم بن محمد على خراسانى (م1352ق) در کتاب منتخب التّواریخ؛15
5. شیخ عباس قمى (م1359ق) در کتاب نفسالمهموم16 و منتهى الآمال؛17
6. شیخ محمد مهدى حائرى مازندرانى در کتاب معالى السبطین؛18
برخى از ایشان نام “رقیه” را نیز ذکر کردهاند. شیخ محمد هاشم خراسانى در ضمن شمارش بانوان اسیر مىگوید: “التاسعة: آن دخترى است که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، و شاید اسم شریفش رقیه بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشّهدا(ع) بوده؛ چون مزارى که در خرابه شام است، منسوب است به این مخدّره، و معروف است به مزار “ست رقیّه".19
سید محمدعلى شاه عبدالعظمى در الایقاد آورده است: “امام حسین(ع) را دخترى بود کودک که مورد علاقه وى بود و او نیز به پدر عشق مىورزید. گفته شده است که نام وى رقیه و عمر وى سه سال بود. او که با اسیران در شام به سر مىبرد، در فراق پدر شبانه روز گریه مىکرد و به او مىگفتند که پدرت در سفر است.20 تا آنگاه که شبى او را در خواب دید. وقتى که بیدار شد، به گریه شدیدى افتاد و مىگفت: پدرم را و نور چشمانم را بیاورید! اهلبیت(ع) هرچه کردند که او را آرام کنند، اثرى نبخشید، و بر گریه و زارى او اضافه گردید و در اثر گریه او، غم و اندوه اهلبیت شعلهور گردید، و آنان نیز به گریه افتادند. بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ریخته و موها را پریشان ساختند. صداى ناله و گریه از هر سو برخاست، یزید ناله و گریه ایشان را شنید و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند که دختر کوچک حسین، پدر را در خواب دیده است، از خواب برخاسته و او را طلب مىکند و گریه و فریاد برآورده است. یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند و در برابرش قرار دهید تا آرام گیرد! چنان کردند و سر بریده را در حالى که در میان طبقى سر پوشیده نهاده بودند، در برابر وى قرار دادند. او که طبق را دید (فکر کرد برایش غذایى آوردهاند) گفت: من پدرم را مىخواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روى آن برداشت، سرى را دید. گفت: این سر از آنِ کیست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سینهاش چسباند و گفت: پدرم! چه کسى تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسى رگهایت را برید؟ پدرم! چه کسى مرا در کودکى یتیم ساخت؟!… آنگاه لبها را بر لبهاى پدر نهاد و گریه سر داد، تا از حال رفت. وقتى او را تکان دادند، دیدند که قالب تهى کرده است و جان به جان آفرین تسلیم نموده است. نالههاى اهلبیت(ع) از هر سو به آسمان برخاست…".21
این جریان به همین شکل بر سر زبانهاست. سید شاه عبدالعظیمى آن را از کتاب عوالم و همین مضمون را شیخ طریحى و به نقل از او شیخ مهدى مازندرانى آورده است. گرچه چنین مطلبى در عوالم بحرانى یافت نشد، ولى ممکن است مقصود از عوالم کتاب دیگرى باشد. در هر صورت، اینجا چند سؤال مطرح است:
1. امام حسین(ع) چند دختر داشت؟
2. آیا امام حسین(ع)دخترى به نام “رقیه” داشته است؟
3. آیا امام حسین(ع) نام “رقیه” را بر زبان جارى ساخته است؟
4. چند “رقیه” در کربلا وجود داشتهاند؟ و احتمالات مسئله کدام است؟
5. آیا به جز نقل و روایت، دلیل دیگری هم برای این ادعا در دست است؟
در ادامة این مقاله، به دو پرسش اول، پاسخ میگوییم وبقیه را در جای خود آورده ایم.
1. حضرت امام حسین(ع) چند دختر داشت است؟
سه قول در این مسئله وجود دارد:
الف) دو دختر: شیخ مفید براى ایشان تنها دو تن را به عنوان دختران آن حضرت یاد کرده که آن دو نیز “فاطمه” و “سکینه"اند.22 عدهاى23 هم با شیخ مفید موافقت کردهاند؛ ولى شیوه تاریخ نگارى ایشان بر اهل فن پوشیده نیست.
ب) سه دختر: در برخى از کتابها سه دختر براى آن حضرت ذکر شده است.
طبرى امامى مىنویسد: “و له من البنات زینب، و سکینة و فاطمة24؛ دختران او زینب و سکینه و فاطمهاند".
ابن شهرآشوب25، خصیبى26، ابن خشّاب27 و شیخ محمد الصبّان، نیز چون او آوردهاند.
ج) چهار دختر: شیخ کمال الدین محمد بن طلحه شافعى (م652 ق)28 در کتاب مطالب السّؤول فى مناقب آلالرّسول به وجود چهار دختر براى آن حضرت تصریح کرده و حتى بر آن، ادعاى شهرت نیز نموده است و مىنویسد: “کان له - أى للحسین(ع) - من الاولاد ذکور و اناث عشرة، ستّة ذکور، و أربع اناث، فالذّکور: علىالاکبر، علىّ الاوسط و هو سیّدالعابدین…، و علىالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. فامّا علىّ الاکبر فانّه قاتل بین یدىّ أبیه حتّى قتل شهیداً. و امّا علىّ الاصغر جاءه سهم و هو طفل فقتله… و قیل: انّ عبداللّه ایضاً قتل مع ابیه شهیداً. و امّا البنات: فزینب، سکینة و فاطمة. هذا هوالمشهور، و قیل: بل کان له اربع بنین و بنتان، و الاوّل أشهر29؛ آن حضرت داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن ایشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارتاند از: علىاکبر، على اوسط - که همان سیّدالعابدین(ع) است - علىاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر. علىاکبر در برابر چشم پدر به میدان جنگ رفت تا به شهادت رسید. علىاصغر نیز در حالى که کودکى خردسال بود، تیر به او اصابت کرد و شهید شد… و گفته شده است که عبداللّه نیز با پدرش به شهادت رسید. و اما دختران عبارتاند از: زینب، سکنیه و فاطمه. و این قول مشهور است. و گفته شده است که آن حضرت داراى چهار پسر و دو دختر بوده است، ولى قول اوّل مشهورتر است".
ابن صبّاغ مالکى نیز آن را نقل کرده و مىنویسد: “قال الشیخ کمال الدین بن طلحة: کان للحسین(ع) من الاولاد ذکوراً و اناثاً عشرة، ستّة ذکور و أربع اناث، فالذّکور علىّ الاکبر، علىّ الاوسط و هو زین العابدین، و علىالاصغر، محمد، عبداللّه و جعفر… و اما البنات فزینب و سکینة و فاطمة، هذا قول مشهور؛30 شیخ کمال الدین بن طلحه مىگوید: حضرت حسین(ع) داراى ده فرزند پسر و دختر بود که شش تن از ایشان پسر و چهار تن دختر بودند. پسران عبارتاند از: علىاکبر، علىاوسط ـ که همان زینالعابدین(ع)است - على اصغر، محمد، عبدالله و جعفر…، و دختران: زینب، سکینه و فاطمه بودهاند، و این قول مشهور است. علامه اربلى نیز چون او آورده است".31
طبق این قول که ادعاى شهرت بر آن شده است و عدهاى از بزرگان تاریخ چون علامه اربلى در کشف الغمّة و ابن صباغ مالکى در الفصول المهمّة نیز آن را نقل کرده و رد نکردهاند، آن حضرت داراى چهار دختر بوده است که تنها به نام سه تن از ایشان تصریح شده است و نام چهارمین دختر مجهول مانده است.
2. آیا امام حسین(ع) دخترى به نام “رقیه داشته است؟
در پاسخ سؤال اوّل گفتیم وقتى که دختران آن حضرت به دو نفر منحصر نیست و بنا بر قولى که ادعاى شهرت بر آن شده بود، آن حضرت چهار دختر داشتند که به نامهاى سه تن از ایشان (زینب، سکینه و فاطمه) تصریح شده است. از این رو، احتمال مىرود که چهارمین دختر آن حضرت همین دخترى باشد که در زبان مردم به نام “رقیه” معروف شده است.
بنابراین از نظر تاریخی، انکار آن وجهی ندارد، از این مهمتر وقایع مستمر تاریخی نیز گویای آن است که در این قبر شریف دختری از اهل بیت حسینی مدفون است، وقضیه آب گرفتگی قبر وشکافتن قبر مطهر ویافتن بدن سالم از مشهورات تاریخی شام است که در نزد شیعه وسنی شام معروف است، وحتی شبلنجی نیز آن را در نور الابصار آوئرده است، واز عالمان شیعه فقیهان بزرگی چون ملاهاشم خراسانی در منتخب التواریخ وسید میرزا هادی خراسانی در کتاب کرامات خود آورده اند، شهرت مکان با ملاحظه بر کوشش بی امان دشمن در خاموش ساختن نور حسینی کاشف از صحت مطلب است، امروزه در قلب کشور بنی امیه چراغ رقیه بنت الحسین (ع) روشن است وخبری از ستم پیشگانی چون معاویه ویزید جز لعن ونفرین بر آنها نیست.
استاد بزرگوارمان مرحوم آیت الله العظمی حاج میرزا جواد تبریزی اعلی الله مقامه الشریف دارای دلی سوخته ومملو از عشق به خاندان عصمت وطهارت بود، به هنگام بیماری به زیارت مرقد شریف حضرت رقیه در شام شتافت، وآنجا سخنانی پیرامون آن حضرت به زبان عربی ایراد نمود که ترجمه آن چنین است: «یادگیری احکام شرعی وفراگیری مسائل فقهی از برترین کارهاست، شما می دانید که در رابطه با ثبوت موضوعات خارجی حدودی وجود دارد، ودر همه ویا بیشتر آنها باید بینه اقامه گردد، ولی در پاره ای از امور مجرد شهرت کافی است، ومجرد شهرت در ثبوت آنها کافی است، ونیازی به اقامه بینه و یاچیزدیگری ندارد، وصرف شهرت کافی است، مثل آنکه کسی زمینی را بخرد، وپس از آن به وی گفته شود که این زمین وقف بوده است، از امام علیه السلام از حکم این مسئله پرسیدند، حضرت فرمود: اگر بین مردم مشهور باشد که این زمین وقف است خرید آن جایز نیست، وآن را پس بده، واز این قبیل است حدود منی ومشعر، (که با شهرت ثابت می شود)، وهمچنین مقابر ، ممکن است کسی دویست سال پیش در جایی دفن شده باشد، والآن کسی نباشد که خود محل دفن وی را در این مکان دیده باشد، ولی بین مردم مشهور باشد که در این مکان دفن شده است، این شهرت کافی است. وازاین روست مقام ومزار حضرت رقیه بنت الحسین (ع)، که از اول مشهور بود، گویا حضرت امام حسین (ع) نشانی را از خود در شام به یادگاری سپرده است تا فردا کسانی پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت وحوادث آن پردازند، این دختر خردسال گواه بزرگی است بر اینکه در ضمن اسیران حتی دختران خردسال نیز بوده اند، ما ملتزم به این هستیم که بر دفن رقیه بنت الحسین (ع) در این مکان شهرت قائم است ، واینکه در این مکان جان سپرده است. ما به زیارتش شتافتیم، وباید احترام او را پاس داشت، (نگویید خردسال است) علی اصغر که کودک شیرخواری بود دارای آن مقامی است که روبروی حضرت سید الشهداء (ع) در کربلا دفن گردید، گفته اند که دفن وی در این مکان نشان از آن دارد که در روز حشر حضرت این کودک خردسال را به دست خواهد گرفت ونشان خواهد داد. دفن این طفل خردسال در شام گواه بزرگ ونشان قوی از اسارت خاندان طهارت ، وستم رواداشته بر ایشان دارد، آن ستمی که تمام پیامبران از آدم تا خاتم بر آن گریستند، تا آنجا که خدا عزای حسین را بر آدم خواند. از این رو احترام این مکان لازم است، به سخنان فاسد گوش فرا ندهید، وبه سخنان باطلی که میگویند که او طفلی خردسال بیش نبود گوش فرا ندهید، مگر علی اصغر کودک خردسال نیست که درروز قیامت شاهدی خواهد بود، وموجب آمرزش گنهکاران شیعه خواهد شد ان شاء الله. بنابراین بر همه واجب است احترام این مکان را داشته باشند، وبه سخنان فاسد وبیهوده ای که از گمراهی شیاطین است گوش فرا ندهند واعتنایی نکنند. ما با زیارت دختر امام حسین به خداوند متعال تقرب می جوییم، آن دختری که خود مظلوم بود، وخاندان وی همه مظلوم بودند».
با این همه اگر کسی اصرار کند که برای ما تصریح به نام ایشان در کتب تاریخی ویا انساب مهم است در پاسخ می گوییم: در برخی از کتابهای مهم ومعتبر انساب به نام ایشان تصریح شده است. ابوالحسن علی بن ابی القاسم بن زید بیهقی معروف به ابن فندق به سال 493 هجری قمری متولد وبسال 565 هجری قمری وفات یافته است، او کتاب ارزشمندی در انساب به نام (لباب الأنساب والألقاب والأعقاب) دارد که چاپ جدید آن توسط کتابخانه مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی (ره) انجام شده است، مولی عبد الله افندی او را از اجله مشایخ ابن شهراشوب واز بزرگان اصحاب ما معرفی کرده است (ریاض العلماء6/448)، ). محدث نوری او را از مشایخ اجازه دانشته واز او به عنوان عالم متبحر فاضل متکلم جلیل یاد کرده است (خاتمه مستدرک الوسائل3/99)، مرحوم آیت الله سید محسن امین او را یکی از مشایخ شیعه می داند، واو را از اجله مشایخ ابن شهراشوب می داند (اعیان الشیعه8/243، مرحوم شیخ آقا برزگ تهرانی از او به عنوان امام بیهقی یاد کرده است (الذریعه 26/43). مرحوم آیت الله نجفی مرعشی که خود در علم انساب متخصص وصاحب اثر بود بر این کتاب تقریظ مفصلی در حدود 150 صفحه نگاشته وکتاب ومؤلف آن را بسیار ستوده است، واز او به عنوان علامه، مدرس، خطیب، قاضی، موالی اهل بیت، امامی یاد می کند. با این وصف شخصیت برجسته ابن فندق روشن می گردد، واز طرفی قدمت او مهم است، او از یرگان قرن 6 است، با این مقدمه می گوییم شخصیتی با این عظمت از رقیه بنت الحسین (ع) یاد کرده است. او در کتاب ارزشمند لباب الآنساب ج1، ص355 در رابطه با سادات حسینی می نویسد: (أما الحسینیه فهم من أولاد الحسین بن علی علیهما السلام، ولم یبق من آولاده الا زین العابدین علیه السلام، وفاطمه، وسکینه، ورقیه، فآولاد الحسین علیه السلام من قبل الأب هم من صلب زین العابدین علیه السلام): سادان حسینی از فرزندان حسین بن علی (ع) هستند، از فرزندان او کسی جز زین العابدین (ع)، وفاطمه، وسکینه، ورقیه باقی نماند، پس فرزندان حسین(ع) از طرف پدر از نسل زین العابدین (ع) هستند.
با این تصریح اشکال عدم ذکر نام مبارک ایشان در کتب تاریخی وانساب حل می شود. واز طرف دیگر این کتاب در علم انساب است واز جهت زمانی نیز بر کتاب کامل بهائی مقدم است.
پی نوشت ها:
1. امالى الصدوق، ص 231، مجلس 31؛ ص 243؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
2. شرح الاخبار، ج 3، ص 269.
3. مثیرالأحزان، ص 102.
4. اللهوف، ص 219.
5. تسلیة المجالس، ج 2، ص 396.
6. بصائرالدّرجات، ج 1، ص 338؛ بحارالانوار، ج 45، ص 177 / 28.
7. المناقب آل ابىطالب(ع)، ج 4، ص 145.
8. الرّطانة عند أهل المدینة، الرّومیة؛ (بصائرالدّرجات، ص 338).
9. دلائل الامامة، 204، ص 125.
10. الذریعه، ج 17، ص 252 و 255.
11. کامل بهایى، ج 2، ص 179.
12. روضة الشهداء، ص 484.
13. المنتخب للطّریحى، ج1، ص136، مجلس7، باب 2.
14. الایقاد، ص 179.
15. منتخب التواریخ، ص 299.
16. نفس الهموم، ص 416 از کامل بهایى.
17. منتهىالآمال، ص 510.
18. معالىالسبطین، ج 2، ص 170.
19. منتخبالتّواریخ، ص 299.
20. مقصود سفر آخرت بود.
21. الایقاد، ص 179؛ معالى السبطین، ج2، ص170.
22. الارشاد، ج 2، ص135؛ کشف الغمه، ج2، ص249؛ بحارالانوار، ج 45، ص328؛ عوالم (امام حسین)، ص 637.
23. تاج الموالید (چاپ شده در المجموعة النفیسة)، ص 34؛ حافظ عبدالعزیز بن الاخضر (م 611 ق) بحارالانوار، ج 45، ص 331.
24. دلائل الامامة، ص 181.
25. المناقب آل ابىطالب(ع)، ج 4، ص 77.
26. الهدایة الکبرى، ص 202.
27. کشف الغمة، ج 2، ص 39.
28. اسعاف الراغبین (چاپ شده به همراه نورالابصار)،ص 195؛ احقاق الحق، ج 11، ص 451.
29. وى از بزرگان فقه، حدیث، تاریخ، ادبیات و سیاست مورد احترام مورخان فریقین است که سخن برخى از ایشان را مىآوریم:
ابوشامة (م 665 ق) که از معاصران وى بوده در ذیل الرّوضتین، ص 188 مىنویسد: “… و کان فاضلاً عالما".
اربلى (م692 ق) در کشف الغمّه، ج 1، ص 53 مىنویسد: “و کان شیخاً مشهوراً و فاضلاً مذکوراً… و حاله فى ترفّعه و زهده و ترکه و زاره الشّام و انقطاعه و رفضه الدّنیا حال معلومة قرب العهد بها، و فى انقطاعه عمل هذا الکتاب - مطالب السّؤول - و کتاب الدّائرة، و کان شافعى المذهب من أعیانهم و رؤساهم".
صفدى در الوافى بالوفیات، ج 3، ص 76، مىنگارد: “… و کان صدراً معظّماً محتشماً…”
و در العبر، ج 5، ص213 چنین آمده است: “… و کان رئیساً محتشماً و بارعاً فىالفقیه و الخلاف، ولى الوزارة ثمّ زهد و جمع نفسه…".
ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 13، ص186 چنین آورده است: “… کان عالماً فاضلاً".
ابن قاضى شهبة در طبقات الشّافعیة، ج2، ص153 چنین نگاشته است: “تفقّه و شارک فىالعلوم و کان فقیهاً بارعاً عارفاً بالمذهب و الاصول و الخلاف… سمع الحدیث و حدّث ببلاد کثیرة… قال السّیّد عزّالدین: افنى و صنّف و کان أحد العلماء المشهورین و الرّؤساء المذکورین".
در همان کتاب، ص 503 نیز آمده است: “… کان اماماً بارعاً فىالفقه و الخلاف عالماً بالاصلین رئیساً کبیراً معظّماً…".
یافعى در مرآة الجنان در وفیات سال 652 ق، مىنویسد: “… المفتى الشّافعى، و کان رئیساً محتشماً بارعاً فىالفقه و الخلاف".
ابن الفوطى در تلخیص مجمع الآداب، ج5، ص255 شماره 515 آورده است: “… کان عارفاً بفنون کثیرة من المذهب و الاصول و الفرائض و الخلاف و التفسیر و النّحو و اللّغة و التّرسّل و نظم الشّعر…”
ابن المعاد در شذر الذّهب، ج 5، ص259 مىنگارد: “… المفتىّ الرّجال… و أحد الصّدور و الرّؤساء المعظمین… و تفقّه فبرع فىالفقه و الاصول و الخلاف…”
30. مناقب السّؤول فى مناقب آل الرّسول، ج 2، ص 69.
۳۱. الفصول المهمّة، ص 199.