استاد رحیم پور از غدی را بیشتر بشناسیم
اگر بخواهیم حسن رحیم پور ازغدی را معرفی کنیم با…..
به نقل از “ندای یک بسیجی": اگر بخواهیم حسن رحیم پور ازغدی را معرفی کنیم باید بگوییم در مشهد متولد شده است، دارای تحصیلات خارج فقه است و از سال 1381 به عنوان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب شده، اما مردم بیشتر او را به واسطه پخش سخنرانی هایش از رسانه ملی می شناسند، هرچند آثار مکتوبی هم دارد. در داخل باعث دلگرمی جناح مؤمن و انقلابی است، همچنین بسیاری از حضور و فعالیت های او احساس خطر می کنند.
اما در بین اپوزیسیون خارجی نیز برخی او را از پاسداران سپاه قدس می داند و عده ای نیز او را در زمره نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی قرار می دهند. اما هر چه هست باید به سطح تاثیرگذاری وی توجه داشت که توانسته است وی را در کانون توجه نیروهای خودی و در لیست ترور دشمن قرار دهد.
به عبارت دیگر حسن رحیم پور را باید از جمله متفکرانی دانست که جدای از گرایش فکری و سیاسی در بین عامه مردم از مقبولیت و البته محبوبیت ویژه ای برخوردار است. موضوعی که دلیل آن را باید شناخت ایشان از نیاز جامعه امروز، بیان بی-پرده مسائل و تقید او به نقد علمی دانست.
هر چند رحیم پور تا کنون ادعایی مبنی بر تحصیلات دانشگاهی نداشته است و اندوخته اش حاصل تحصیل در حوزه (تحصیلات حسن رحیم پور ازغدی سطح خارج حوزه است) و مطالعات و تلاش فردی است اما تعامل وی با قشر فرهیخته و دانشجوی جامعه باعث شده است که حسن رحیم پور ازغدی به عنوان یک شخصیت دانشگاهی شناخته شود و با القابی نظیر دکتر و… از او یاد شود.
حسن رحیم پور در چند ساله اخیر نشان داده است که نه تنها جنگ نرم و تهاجم فرهنگی دشمن را به جان و دل درک کرده و دفاع در مقابل آن را وظیفه تمامی افراد جامعه می داند، بلکه در مقابله با فرهنگ مهاجم تنها به دفاع بسنده نکرده است.
او نه تنها مانند برخی خواص منتظر ننشسته تا حمله دشمن آغاز شود و هدف را شناسایی کند بلکه ضمن شناسایی نقاط ضعف جامعه و تلاش برای تقویت آنها به فکر شناسایی نقاط ضعف فرهنگ مهاجم نیز بوده تا به این وسیله در جنگ نرم و تهاجم فرهنگی درگرفته میان اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی تنها یک مدافع و جامعه هدف نباشیم. بلکه به عنوان یک فرهنگ غنی بتوانیم ارزش های انسانی خود را صادر کنیم.
در اندیشه این مبارزان خستگی ناپذیر، جنگ هیچگاه به پایان نخواهد رسید و معرفی ارزش های انقلابی و اسلامی به جهانیان نزد آن ها همانند حفظ و حراست از آن ارزش ها، ارزشمند است. در وضعیت فعلی امثال حسن رحیم پور از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی کنند؛ آنها در میدان مبارزه نه تنها سرباز بلکه افسرانی هستند که با بصیرتی عمارگونه و استقامتی چون مالک اشتر، حضورشان همانند وزنه ای سنگین در جبهه خودی از سوی دوست و دشمن حس خواهد شد.
رحیم پور ها، عصبانیت دشمن از خود را به مثابه برخورد تیر به هدف مورد نظرشان تلقی می کنند و جز انجام وظیفه و تکلیف چیزی در سر نمی پرورانند و همین امر باعث شده است که در کنار دانشمندان هسته ای در لیست ترور قرار گیرند، هرچند باید توجه داشت که قرار گرفتن امثال ایشان در لیست ترور معنایی جز عجز و ناتوانی دشمن در مقابله با حملاتی که ایشان به اردوگاه فکری غرب داشته است، ندارد.
در حقیقت شاید آنگونه که شاید و باید این استاد شناخته شده نباشد اما باید دانست که رحیم پور از هر منبری برای روشنگری و بصیرت بخشی استفاده می کند و در میدان مبارزه با جان و آبروی خود حاضر شده است و باید دست به کار شده و از او به عنوان “عمار انقلاب” تقدیر کنند.
حدیث عنوان بصری
دوستان این حدیث را بخوانید وانتشار دهید لطفا
حدیث عنوان بصری
تلنگر برای چند دقیقه تفکر
تلنگر برای چند دقیقه تفکر
میگویند شهدای مدافع حرم برای پول میروند
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری میزان به نقل از جوان انلاین، مردان مدافع حرم اگرچه قدم در میدان مبارزه میگذارند، در پی همه این رفتنها اراده و خلوص زنانی است که توشه راه میبندند و راهیشان میکنند. اسماعیلهایی که یک به یک به قربانگاه ابراهیمی میروند و فدایی عمه سادات میشوند، اما شاگردانی در مکتب خود تربیت میکنند به نام همسران مدافع حرم؛ شیرزنانی که در گردان زينب (س) ثبتنام کرده و در سنگر صبر و مقاومت، جهاد میکنند. این بار با فاطمه صالحی همسر شهید اسماعیل خانزاده همکلام شدهایم تا از روزهای زندگی با یک شهید مدافع حرم بگوید.
گویی شما و شهید اهل یک منطقه و روستا بودید؟
اسماعیل بچه محل ما بود. همدیگر را خوب میشناختیم. اسماعیل متولد 19 شهريور 1363 بود و من متولد 1367 ما اهل روستای زنگیکلاه بخش سرخرود شهرستان محمود آباد استان مازندران هستیم. روستای ما 15 شهید دفاع مقدس دارد و یک شهید مدافع حرم. آشنایی و ازدواج ما سنتی بود و در تاریخ 28 مرداد ماه 1384 با هم وصلت کردیم.
زمان ازدواجتان هم شغل نظامی داشتند؟
بله، آن زمان اسماعیلم در لشکر 25 کربلا پاسدار بود و در آن لشکر خدمت میکرد. همان اوایل آشنایی هم از سختی راه و همراهی با یک نظامی برایم گفت. از مشکلات سر راه و مأموریتهایی که امکان دارد او را از خانه و زندگی دور نگه دارد و شاید نتواند در کنارم باشد. اولین حرفش در زندگی شهادت بود.
پس مسئله شهادت در خانواده شما امری ملموس بود؟ مشکلی با این موضوع نداشتید؟
در طول زندگی با ایشان در میان جمع دوستان و همکاران حرف از شهادت بود و شهید شدنش. اسماعیلم بسیار از نبودش برایم صحبت میکرد. در واقع من را آماده شهادتش کرده بود و میگفت: خیلی زود تنها میشوی. باید صبر داشته باشی. اسماعیل ارادت خاصی به شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس داشت. ارادتی که در نهایت خلوص او را به جمع شهدا رساند. دلبستگی خاصی هم به شهیدان شیرودی، کشوری و شهید مهدی باکری داشت و در طول زندگیاش از این سه بزرگوار استمداد میطلبید وحوائجش را از آنها میخواست. خوب به یاد دارم زمانی که میخواست به استخدام سپاه در بیاید خواب شهید شیرودی را دیده بود. میگفت خواب دیدم شهید شیرودی آمد و لباس پاسداری را به من داد. برای همین دیگر شکی نداشتم که جزو سپاهیان خواهم شد.
چند سال در کنار شهید زندگی کردید؟ از ایشان فرزندی هم دارید؟
من و همسنگر زندگیام 10 سال با هم و در کنار هم زندگی شیرینی داشتیم. 10 سالی که خیلی خیلی زود گذشت. من از ایشان فرزند دختری به نام نرگس دارم. تنها یادگار شهیدم که متولد 12 اسفند ماه 1388 است.
خانم صالحی به نظر شما چه شاخصههای اخلاقی در همسرتان ایشان را به عاقبتی چون شهادت رساند؟
اسماعیل بسیار خوشبرخورد بود و مهربان. بسیار خونگرم و دلسوز. همیشه لبخند به لب داشت. اسماعیل سرباز ولایت فقیه بود و عاشق رهبرش. برای اولین و آخرین بار 11 آذرماه 1394 برای دفاع از حرم رفت. وقتی که حرف از رفتن و سوریه به میان آمد دلم خیلی لرزید، گویی میدانستم که دیگر بازنمیگردد و آخرین مأموریتش خواهد بود.
با رفتنش مخالفت نکردید؟
نه، مخالفتی برای رفتنش نداشتم، چون میدانستم که با فردی نظامی ازدواج کردهام که همه کارش یعنی مأموریت و نبودنهایی که برای حفظ اسلام، کشور و آرمانهای نظام است. میگفت وقتی قبول کردی که همسر یک نظامی باشی، دیگر برای مأموریت رفتنهایم نباید بهانهای داشته باشی. استدلال میکرد که اگر من نروم و بقیه نروند، چه کسی باید برای دفاع از حرم عمه جانم زينب (س) برود. اگر ما نرویم دوباره صحنه کربلا تکرار میشود و عمه سادات به اسارت میرود. اگر جلوی رفتن من را برای دفاع از اسلام و حریم آل الله بگیری فرقی با زنان کوفه نخواهی داشت. من راضی بودم اما پیش از رفتن پدر و مادرش را فرستاد کربلا بعد خودش راهی سوریه شد.
چه مسئولیتی داشت؟
در محل کارش مسئول عملیات بود، اما در سوریه کمک تیربارچی بود.
از لحظات سخت جدایی برایمان بگویید.
لحظات آخر جدایی بسیار برایم دشوار بود. اولین بار و آخرین بار رفتن اسماعیلم بود و من میدانستم این رفتن را دیگر بازگشتی نیست. موقع رفتن برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد، با دیدن این حالت بیشتر مضطرب میشدم و نگاههایش دلم را میلرزاند. دخترمان نرگس هم انگاری متوجه شده بود که دیگر بابایش را نخواهد دید. برای اینکه نرگس ناراحت نشود و غصه نخورد به او میگفت: میخواهم بروم سوریه زیارت. آن لحظه نرگس گریه میکرد و چون همسرم نمیتوانست اشکهای دخترکش را ببیند میگفت میروم زیارت و زود برمیگردم.
شهادت ایشان کجا و به چه صورتی رقم خورد؟
اسماعیلم مدت 18 روز در جبهه حضور داشت. در روند یکی از عملیاتها در منطقه رهبه سوریه با اصابت گلوله تک تیراندازهای تکفیری به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش رسید، من در خانه پدرم بودم که خواهرم زنگ زد و گفت همان جا بمان تا من بیایم. وقتی آمد خالهام همراهش بود. گفتند شوهر خالهمان که پاسدار بازنشسته است گفته آقا اسماعیل مجروح شده است. ابتدا باور نکردم چون همیشه آقا اسماعیل به من میگفت وقتی که یکی از بچهها شهید میشود به خانواده شهدا میگویند که مجروح شده، برای همین باورنکردم که مجروح شده و متوجه شهادتش شدم. اسماعیلم در راه اسلام قربانی شد. وقتی خبر شهادتش را دادند، خیلی بیتاب شدم. همه زندگیام دراین 10 سال مانند یک فیلم از جلوی چشمانم گذشت. اسماعیلم را خودم با دستان خودم بدرقه کردم تا قربانی راه اسلام و قرآن و دینش بشود و مدافع حرم اهل بیتش شود. 29 آذرماه سال 1394 هرگز از یاد و خاطره من نخواهد رفت؛ تاریخ آسمانی شدن اسماعیلم.
همسرتان تنها شهید مدافع حرم روستایتان بود، تشییع او چطور برگزار شد؟
اسماعیل را در تاریخ 2 دی 1394 در روستای زنگیکلاه، شهرستان محمودآباد به خاک سپردم. مراسم خیلی خوبی برگزار شد. مراسمی که در شأن و مرتبه شهید مدافع حرم عمه سادات بود. مراسمی باشکوه در حد و اندازه سرباز ولایت و رهرو کربلاییان. بسیجیان پایگاه محل بسیار برای این مراسم و برگزاریاش زحمت کشیدند. از همین جا از همه آنها قدردانی میکنم.
اسماعیل وقتی گلزار شهدای روستا را میدید به من میگفت: کنار شهدا یک جای خالی مانده است، دعا کن جای من باشد. میگفت من آخر باید شهید بشوم که میشوم.
پاسخ شما به طعنه زنندگان چیست؟
متأسفانه کنایههای تلخی است که دلمان را میسوزاند. اما اگر آنها بر این باورند که مردان مبارز و مدافع ما برای دریافت امکانات و وجوه نقدی به سوریه و عراق و لبنان میروند پس چرا نشستهاند، آنها هم راهی شوند. مگر حرف از پول و مال دنیا نمیزنند و دغدغه این چیزها را ندارند، پس بسم الله. بروند و ببینند میتوانند یک روز هم در آنجا دوام بیاورند و با دشمنان بجنگند. آنها نمیدانند و همه این حرفها را میزنند تا آب به آسیاب دشمن بریزند. نمیدانند که مردان ما از همه دوست داشتنها و تعلقات دنیایی، همه داشتههایشان برای چیزی والاتر و بالاتر و برای رضای خالق هستی گذشتند و رفتند و با شهادت با معبود خود دیدار کردند.
من امروز بسیار خوشحالم از اینکه اسماعیلم، همه هستیام به آنچه میخواست دست یافت. خیلی خوشحالم از این که ثابت کرد عمه جانمان زینب (س) تنها نیستند و مدافعان حرمشان اجازه نخواهند داد که بیبی جان تنها بمانند. برای من و خانواده شهدای مدافع حرم همین بس که امام خامنهای از شهدای مدافع حرم با عنوان اولیا الله نام بردهاند.
بعد از شهادت همسرتان اطرافیان چه عکسالعملی نشان دادند.
همه میدانستند و همیشه میگفتند که آقا اسماعیل در این دنیا ماندنی نبود. به نظر من هر کسی وقتی واقعاً از خدا بخواهد به آرزویش میرسد. اسماعیل هم همیشه از همه میخواست تا برای شهادتش دعا کنند. برخی هم میگفتند که چرا راضی شدی که همسرت برای جنگ به کشوری دیگر برود. من هم به آنها میگویم از همان ابتدا با آگاهی از شغل همسرم و مسئولیتهایی که داشت جواب بله دادم. من قبول کردم که مأموریتهایش را انجام دهد. او به ندای امام زمانش بلی گفت و رفت.
در ایام ماه مبارک رمضان قرار داریم، چه خاطراتی از این ماه پربرکت دارید؟
ماه رمضان امسال را با مرور خاطراتش سپری میکنم. با اینکه اسماعیل باید صبحهای زود سر کارش حاضر میشد و خیلی کم میخوابید.همیشه بعد از برگشتمان از مسجد، میرفتیم داخل حیاط به باغچه کوچکمان آب میدادیم. این کار هر شب ما بود. این شبها بیاسماعیلم من به جای او به باغچه خانهمان آب میدهم. خوب به یاد دارم پارسال شب احیا با هم حلوا درست کردیم برای کسانی که در مسجد در حال عبادت و دعا خواندن بودند. انگار همان شب ماه مبارک رمضان بود که از خدا خواست به آرزویش برسد.
پس این روزها و شبها برای او دلتنگ میشوید؟
بله مگر میشود که دلتنگ نشوم؟ دلتنگی ما همسران شهدا که هر روز و هر لحظه و هر ثانیه بیشتر میشود. من خیلی بیتابش میشوم و او به خوابم میآید. وقتی که دیر به دیر به خوابم میآید، دیوانه میشوم. در خواب میبینم که اسماعیل به خانه میآید و مانند گذشته و زمانی که زندگی دنیوی داشت کنارمان مینشیند و با هم صحبت میکنیم و غذا میخوریم. با همه این دلتنگیها، او برای من و نرگس زنده است. شهدا زندهاند و عند ربهم یرزقونند.
شهید سفارشی برای تنها دردانه زندگیاش نرگس خانم نداشت؟
از آنجایی که همیشه صحبت از شهادتش بود به من بسیار سفارش میکرد و میگفت بعد شهادتم مواظب نرگس باش. باید خیلی صبور باشی و خیلی استقامت کنی. میگفت نرگس باید مکتبی و زهرایی تربیت شود. همیشه میگفت میخواهم نرگس یک خانم باوقار و باحجاب شود. من هم امیدوارم که بتوانم با کمک شهید همان طوری که خودشان خواستند پرورش پیدا کنند و حافظ قرآن شوند.
سخن پایانی.
هیچ وقت تصور نمیکردم که روزی بدون اسماعیل باشم. چون همه حرفهای شهیدم به شوخی بود. حتی حرف جدیاش را هم به شوخی میگفت. لحظات آخر جدایی گویی هر دوی ما میدانستیم که هرگز همدیگر را نمیبینیم. برای همین دائم به من میگفت باید خیلی مواظب خودت و نرگس باشی. باید خیلی مقاوم باشی. میگفتم اسماعیل جان شما که خیلی مأموریت میروی این بار چرا این طوری خداحافظی میکنی و این حرفها را میزنی؟ وقتی میدید من نگران میشوم میگفت: شوخی میکنم تا ببینم چقدر دوستم داری. به ایشان میگفتم این شوخی را اصلاً دوست ندارم میخندید و میگفت ولی باید تحمل کنی. اما این روزها حال و روز همسران شهدا به ویژه شهدای مدافع حرم را بیشتر درک میکنم، امروز درک میکنم چهها کشیدند و با چه سختیهایی زندگی میکنند.
هالیوود واهداف آن
هالیوود به عنوان قطب فیلمسازی دنیا همیشه این طور پر رونق نبوده است. رونق امروز هالیوود مدیون اولینهاست. اولین ساکن غیر آمریکایی منطقهای که امروزه آن را با نام هالیوود میشناسیم، دون توماس یورکیدیز متولد مکزیک بود که در سال 1853 خانهای در منطقهای ساخت که امروزه در قسمت شمال غربی هالیوود واقع شده است. نام هالیوود توسط خانم هاروی هندرسون ویلکاکس، همسر یکی از اولین صاحبان بنگاههای معاملات ملکی منطقه در سال 1886 بر روی خانه و زمینهایش گذاشته شد. نام هالیوود آنطور که میگویند هیچ ارتباطی با بوتههایی وارداتی از انگلستان ندارد. ماجرای کشف نام هالیوود توسط خانم ویلکاکس به این شرح است که او در سفری با قطار به مقصد خانهاش در شرق کشور با زنی آشنا میشود که در نزدیکیهای شیکاگو خانهای مخصوص تعطیلات تابستان داشته و نام آن را «هالیوود» گذاشته است. ویلکاکس آنقدر شیفته این نام میشود که تصمیم میگیرد با کسب اجازه این نام را بر روی املاک خود بگذارد. روستای هالیوود و زمینهای اطراف آن در سال 1903 به عنوان بخشی مستقل شناخته و صاحب شهرداری شدند اما در سال 1910 شهروندان آن طی رایگیری خواستار شدند که بخشی از لسآنجلس به حساب بیاند تا به این وسیله بتوانند به راحتی به منابع آبی دسترسی داشته باشند در آن زمان ساکنان هالیوود پنج هزار نفر بودند. در سال 1919 این تعداد به 35 هزار نفر و در سال 1925 به 130 هزار نفر افزایش پیدا کرد. داگلاس فربنکس اولین کسی بود که با اجازه خانهای واقع در جاده سامیت در سال 1919 ساکن بورلی هیلز شد. بورلی هیلز آن زمان بیشتر به کشت محصولات کشاورزی اختصاص داشت. اولین ستاره سینمای که ساکن ساحل مالیبو شد، آنان کیو نیلسن بود که در سال 1928 وارد خانهای در شمال رودخانه مالیبو شد. بعد از او کالا را باو، گلوریا سوانسن، رونالد کولمن و فرانک کاپرا هم به این منطقه آمدند و ظرف دو سال لقب «مستمرهی سینمایی مالیبو» برا ی آن انتخاب شد. اولین فیلمی که در هالیود ساخته شد، فیلم در کالیفرنیای قدیمی (1910) ساخته دیوید وارک گریفیث بود. این مودرام به ماجرای رابطه بانویی اسپانیایی (ماریون لئونارد) و مردی قهرمان که بعدها فرماندار کالیفرنیا میشود (فرانک گردندین) میپرداخت. در کالیفرنیای قدیمی ظرف دو روز طی روزهای دوم و سوم فوریه 1910 فیلمبرداری شد ودر روز 10 مارس همان سال به نمایش درآمد. ساخت اولین استودیو در هالیود در نتیجه شیر یا خط انداختن صورت گرفت. ماجرا از این قرار بود که آل کریستی، مدیر ارشد کمپانی سنتور، تصمیم گرفته بود در کالیفرنیا فیلم وسترن بسازد. مدتها بود که او در نیوجرسی قصد اجرای این کار را داشت اما دیگر از تدارکات بیش از حد خسته شده بود. دیوید هورسلی، مالک کمپانی، معتقد بود که فلوریدا گزینه بهتری برای انجام این کار است، اما با پیشنهاد کریستی مبنی بر شیر یا خط انداختن بر سرکالیفرنیا و فلوریدا موافقت کرد. کریستی سکه را به هوا انداخت و وقتی سکه پایین آمد، او برنده شرط شد. جستچو در کالیفرنیای جنوبی شروع شد و در نهایت کریستی خانهای در بولوار سانست با شماره پلاک 6121 پیدا کرد که برای ساخت استودیو مناسبت به نظر میرسید و او اجاره ماهیانه آن 40 دلار بود در اکتبر 1911 آن ساختمان به استودیو تبدیل شد و نام آن را استودیوی نستور گذاشتند. در پایان سال بعد در هالیوود 15 کمپانی فیلمسازی سرگرم فعالیت بودند. اولین فیلم ناطقی که در هالیوود ساخته شد، دارند میآیند مرا بگیرند (1926) نام دشات. در این فیلم کوتاه شیک سیل کمدین بازی میکرد. علامت معروف هالیوود در سال 1923 در تپههای هالیود با هزینهای معادل 21 هزار دلار ساخته شد در ابتدا این علامت «هالیوود لند» بود که هر حرف آن 30 فوت عرض و 50 فوت طول داشت و از ورقههای فلزی 3 در 9 فوت ساخته شده بود. در این قالبها لامپهایی قرار داده شده بود و مردی به نام آلبرت هم استخدام شده بود تا بیست و چهار ساعته در آن محل کشیک بدهد و به محض سوخته یکی از لامپها آن را عوض کند. این علامت در سال 1973 به عنوان یکی از آثار مشهور شهر ثبت شد. پنج سال بعد نشان اصلی با استفاده بودجهای که جین اوتری، آلیس کوپر و هیو هفنر تامین کرده بودند، با حرف نوسازی جایگزین شد. این کار 27 هزار دلار در ازای هر حرف خرج برداشت. بقایای نشان قبلی هم به هنک برگر فروخته شد و او نشان را قطعه قطعه کرد و هر قطعه آن را به آنهایی که دوست داشتند گوشهای از علامت را یادگاری داشته باشند، به مبلغ 29 دلار و 95 سنت فروخت. هدف هالیوود در دنیا بخشی از سخنان پناهیان در سبک زندگی مقلد کفار نباشیم/ یهود از طریق هالیوود برای ما سبک زندگی درست میکند · صهیونیستها خیلی رذل هستند و مثل آب خوردن آدم میکشند و در اوج رذالت، جریانی به نام هالیوود را هدایت میکنند. یهود در حالی که غیریهود را حیوان میداند، از طریق هالیوود برای ما سبک زندگی درست میکند. یعنی همان آدمهای کثیف به ما میگویند اینطوری زندگی کن. دانشگاههای ما را مختلط میکنند، در حالی که در جوامع یهود محیط زنان از مردان تفکیک میشود. · فیلم «غریبهای در میان ما» را نگاه کنید، در اتوبوس بین دخترها و پسرها پرده میکشند و معتقدند حیوانات باید مختلط باشند، ولی ما آدم هستیم. چرا در جوامع یهودی غرب زن و مرد این قدر از هم تفکیک میشوند؟ در همان فیلم نشان میدهد که خاخام یهودی با یک دختر کارآگاه دست نمیدهد و طوری نگاه میکند که گویی این فرد شعور ندارد که بفهمد نباید زن و مرد با هم دست بدهند. آنوقت برای ما نسخۀ یک سبک زندگی مختلط میپیچینند · ما نباید سبک زندگی خود را از دشمنان بگیریم. در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند این نصرت خدا برای بندگان خوبش کافی است که ببینند دشمن خدا، گناه میکند. (کَفَى الْمُؤْمِنَ مِنَ اللَّهِ نُصْرَةً أَنْ یَرَى عَدُوَّهُ یَعْمَلُ بِمَعَاصِی اللَّهِ؛ صفات الشیعه/۳۷). انگار خداوند متعال بفرماید: تو دیدی دشمن من گناه میکند پس تو گناه نکن. اگر آنها در سبک زندگی دینی فقط بتوانند همین غیرت دینی تو را از بین ببرند، همه هستی تو را گرفتهاند. آن وقت اسلام برای اینکه غیرت دینی تو حفظ شود، میگوید حرام است قیافهات را شبیه کفار بکنی. شباهت به کفار حرام است. ———————————————– منبع : خبر آنلاین