آثار و فایده های ایمان در زندگی فردی و اجتماعی
آثار و فایده های ایمان در زندگی فردی و اجتماعی
ایمان پیوندی است دوستانه میان انسان و جهان و یا نوعی هماهنگی میان انسان و آرمانهای کلی جهان ، اما ایمان و آرمانهای غیر مذهبی نوعی بریدگی از جهان و ساختن دنیای خیالی برای خود است که به هیچ وجه از جهان بیرون حمایت نمی شود.
ایمان تنها یک سلسله تکالیف برای انسان علیرغم تمایلات طبیعی تعیین نمی کند بلکه قیافه جهان را در نظر انسان تغییر می دهد عناصری علاوه بر عناصر محسوس در ساختمان جهان ارائه می دهد . جهان خشک و سرد مادی را به جهانی جاندار و ذی شعور وآگاه تبدیل می کند ایمان تعلق انسان را نسبت به جهان وخلقت دگرگون می سازد . از آثار و فایده های علمی ایمان می توان چنین گفت :«خوشبینی » ، خوشبینی به جهان و خلقت و هستی . خوشبینی هم انسان را هدفدار می کند و هم سعادت و تکامل را به انسان معرفی می کند ودر چنین شرایطی طبعاً دید انسان را نسبت به نظام کل هستی وقوانین حاکم بر آن خوش بینانه می سازد . فرد با ایمان در کشور هستی مانند فردی است که قوانین و تشکیلات آن را صحیح و عادلانه می داند نیّت اصلی گردانندگان آن نیز ایمان است و زمینه را برای رشد و تعالی خود و سایر افراد فراهم می بیند و اگر عقب ماندگی احساس کند آن را از تنبلی و بی تجربگی خود می داند نه از چیز دیگری . اما فرد بی ایمان مانند فردی است که در کشوری زندگی می کند که قانون و تشکیلات کشور را فاسد و ظالمانه می داند و از قبول آن هم چاره ای ندارد . درون چنین افرادی پر از کینه و کدورت است و درستی خود را مانند ذره ای می بیند و برای آن ارزشی قائل نمی شود . چنین فردی نه از زندگی لذّت می برد نه از چیز دیگری، بلکه جهان برای او یک زندان هولناک است . دومین اثر ایمان روشندلی است . ایمان برای انسان مانند چراغی است که درونش را روشن می کند سومین اثر آن امیدواری به نتیجه خوب وتلاش خوب است و بالاخره چهارمین اثر آن آرامش خاطر واثرات دیگر آن به ترتیب پنجم دوری از گناه و ششم یاری خدا هفتم استقامت و پایداری هشتم عدم ترس و خوف نهم عدم شک و دودلی و داشتن ثبات دهم برخورداری از لذّات معنوی .لذت معنوی به عمق و روح انسان مربوط می شود مثل کمک به دیگران ، یاری به مستمندان و پرستش خدا نوعی لذت در روح بوجود می آورد که قابل مقایسه با لذت مادی بیشتری که همان حس با یکی از حواس پنجگانه است مثل چشم که از راه دیدن یا گوش که از راه شنیدن احساس می شود نیست و بسیار بالاتر و پایدارتر از لذت مادی است. یازدهم عزت و نفوذناپذیری . عزت حالتی است که از مغلوب بودن انسان مانع می شود. مثل زمین سخت دوازدهم حکیمانه دیدن نظام عالم . سیزدهم ایجاد غیرت و جلوگیری از بی بند و باری . علاوه بر مواردی که عرض کردیم و از موارد دیگر آن دل نبستن به دنیا ، سلامت جسم و روح ، احساس مسئولیت ، برای زندگی ارزش قائل شدن .
شرح فرازهایی از زیارت اربعین
شرح فرازهایی از زیارت اربعین
تاریخ انتشار : 1391/10/7 بازدید : 3724 منبع : پایگاه موعود امم ,
روز بیستم ماه صفر، روز اربعین و به قول شیخ مفید و شیخ طوسی روز بازگشت اهل حرم امام حسین علیه السلام از شام به مدینه، و روز ورود اولین زائر آن حضرت جابربن عبدالله انصاری به کربلا، جهت زیارت امام حسین علیه السلام است. زیارت آن حضرت در این روز مستحب است. که به فرموده امام حسن عسکری علیه السلام از نشانه های مؤمن است.
قال العسکری علیه السلام: «علامات المؤمنین خمس: صلاةُ الاحدی و الخمسین و زیارةُ الاربعین والتـَختم فی الیَمین و تـَعفیرُ الجـَبین و الجَهر ببسم الله الرحمن الرحیم.
از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت شده که فرمودند:
علامات مؤمن پنج چیز است:
1. اقامه پنجاه و یک رکعت نماز فریضه و نافله در شبانه روز؛
2. زیارت اربعین؛
3. انگشتر به دست راست کردن؛
4. جبین را در سجده بر خاک گذاشتن؛
5. در نماز بسم الله الرحمن الرحیم را بلند گفتن.
شیخ طوسی در تهذیب و مصباح، زیارت مخصوصه روز اربعین را از حضرت امام صادق علیه السلام نقل کرده است.
فراز اول: سلام های توصیفی
السلامُ علی وَلیِّ الله و حبیبه؛
سلام بر ولی و حبیب - دوست – خدا.
السلامُ عـَلی خلیلِ اللهِ وَ نجیبه؛
سلام و درود بر خلیل و گزیده خدا.
السلامُ علی صَفیِّ اللهِ و ابن ِ صَفیّـه؛
درود بر برگزیده خدا و پسر انتخاب شده خدا.
السلامُ علی الحُسین ِ المظلوم الشهید؛
درود بر حسین مظلوم شهید.
السلامُ علی اسیرِ الکربات و قـَتیلِ العـَبرات؛
سلام بر کسی که اسیر و گرفتار بلایا و اندوه ها شد و کشته برای اشک ها.
در سلام های اولیه زیارت، امام صادق علیه السلام به نوعی اصالت خانوادگی امام حسین علیه السلام را بیان می نماید که ایشان فرزند رسول خدا که حبیب خداست، می باشد. برخی از انبیاء در درگاه الهی با نام خاصی توصیف و معروف شده اند. حضرت ابراهیم علیه السلام با عنوان خلیل الله، حضرت موسی علیه السلام با عنوان کلیم الله، حضرت عیسی علیه السلام با عنوان کلمة الله، حضرت نوح علیه السلام با عنوان نبی الله - که البته ایشان اولین پیامبری بودند که مقام نبوت را به دوش کشیدند- حضرت آدم علیه السلام با عنوان صفوة الله و حضرت محمد صلی الله علیه و آله با عنوان حبیب الله مطرح هستند.
در سلام های اولیه زیارت، امام صادق علیه السلام به نوعی اصالت خانوادگی امام حسین علیه السلام را بیان می نماید که ایشان فرزند رسول خدا که حبیب خداست، می باشد. برخی از انبیاء در درگاه الهی با نام خاصی توصیف و معروف شده اند. حضرت ابراهیم علیه السلام با عنوان خلیل الله، حضرت موسی علیه السلام با عنوان کلیم الله، حضرت عیسی علیه السلام با عنوان کلمة الله، حضرت نوح علیه السلام با عنوان نبی الله - که البته ایشان اولین پیامبری بودند که مقام نبوت را به دوش کشیدند- حضرت آدم علیه السلام با عنوان صفوة الله و حضرت محمد صلی الله علیه و آله با عنوان حبیب الله مطرح هستند.
برای سلام معانی مختلف ذکر کرده اند، که به اختصار نام می بریم.
1. سلام، یکی از نام های خدای عزوجّل است و مراد آن است که خداوند حافظ تو باشد.
2. سلام به معنای تسلیم.
3. سلام به معنای سلامتی.
حال که معنای سلام مشخص شد که به معنای آسایش، امنیت و سلامتی است، به تفسیر سلام بر امام حسین علیه السلام می پردازیم. سلام بر امام به این صورت است که شخص زائر در حالی که حضور امام ایستاده یا از دور ایشان را در ذهن حاضر نموده و به حضرت سلام می نماید و در دل می گذراند که هیچ آزاری و آسیبی از ناحیه من به آن امام، نه در آن وقت و نه پس از آن نخواهد رسید؛ زیرا هدف تمامی آن بزرگواران جز هدایت و اصلاح مردم و اعلای کلمه توحید و شیوع طاعت خداوند در مردم نیست، لذا آنها از معصیت خدا و تخلف از اوامر و نواهی او، از اخلاق ناپسند مردم از قبیل خودبزرگ بینی، حرص، ریا، بخل، حّب قدرت، غیبت، آزار رساندن و… اذیت خواهند شد.
زائر باید حال خود را به گونه ای قرار دهد که مورد رضایت امام باشد، نه مایه اذیت آن حضرت. آن وقت است که در گفتن کلام سلام، صادق است. لذا باید دل را با آب توبه شستشو داده، و اشک پشیمانی از دیده فرو ریزد، و پس از آن به امام عرض سلام داشته باشد.
زائر با عرض سلام، خود را به آن حضرت نزدیک نموده و با تکرار واژه ادب، روح و روان خود را به لحاظ نزدیکی به ایشان از پستی ها و رذایل و آلودگی ها پاک می نماید و سلام را چنان با ادب و خلوص و اشک و آه بر دل القا می نماید، تا سلامتی کامل حاصل گردد و موجب جواب سلام آن بزرگوار گردد.
در واقع زائر با عرض سلام بر آن حضرت و یارانش چهره اجتماعی - سیاسی خود را نمایان ساخته و اعلان می دارد که نه تنها با بت درون مبارزه می کند، بلکه همانند خود آن بزرگوار، با طاغوتیان، ظالمان، مستبدان و خائنین به مردم، مبارزه کرده و با شعار سلام، خود را در زمره یاران آن حضرت قرار می دهد.
فراز دوم: شهادت و گواهی امام صادق علیه السلام به عظمت و برتری امام حسین علیه السلام
اللهم انی اَشهَدُ أنـَّهُ وَلیـُّکَ وَ ابنُ وَلیِّک؛
بار خدایا گواهی می دهم که -امام حسین- ولی تو و فرزند ولی تو است.
وَ صَفیـُّکَ وَ ابنُ صَفیـِّک، الفائزُ بِکـَرامـَتـِک؛
و نیز گواهی می دهم که او برگزیده ی تو و پسر برگزیده ی تو است که به کرم تو رستگار است.
اَکرَمتـَهُ بالشَّهادة؛
خدایا گواهی می دهم که او را به وسیله شهادت گرامی داشتی.
و حَبوتـَهُ بالسـَّعادة؛
و به او سعادت عطا فرمودی.
سلام بر امام به این صورت است که شخص زائر در حالی که حضور امام ایستاده یا از دور ایشان را در ذهن حاضر نموده و به حضرت سلام می نماید و در دل می گذراند که هیچ آزاری و آسیبی از ناحیه من به آن امام، نه در آن وقت و نه پس از آن نخواهد رسید؛ زیرا هدف تمامی آن بزرگواران جز هدایت و اصلاح مردم و اعلای کلمه توحید و شیوع طاعت خداوند در مردم نیست، لذا آنها از معصیت خدا و تخلف از اوامر و نواهی او، از اخلاق ناپسند مردم از قبیل خودبزرگ بینی، حرص، ریا، بخل، حّب قدرت، غیبت، آزار رساندن و… اذیت خواهند شد.
و اجتـَبـیتـَه بطیبِ الولادة؛
و او را از اصل و نسب، پاکی ولادت بخشیدی.
و جَعَلتـَه سیداً من السادة و قائِداً من القادة؛
او را آقایی از آقایان و رهبری از رهبران قرار دادی.
و ذائدً مِنَ الذادة و اَعطیتـَهُ مَواریثَ الانبیاء؛
و او را مدافعی از مدافعان قرار داده و ارث تمام انبیاء را به ایشان عطا فرمودی.
و جعلته حُجَة ًعلی خـَلقِک مِنَ الاوصِیاء؛
و شهادت می دهم که او را حجت بر خلق خود از اوصیاء قرار دادی.
فـَاَعذَرَ فی الدُعاءِ وَ مَنَحَ النُصح؛
پس امام حسین علیه السلام نیز در دعوت، عذری باقی نگذاشت و خیر خواهی نمود.
در این دنیا هر کس توسط چیزی و یا عملی به عزت می رسد. امام صادق علیه السلام در این فراز از زیارت، امام حسین علیه السلام را توصیف می نماید که خدایا او ولی تو و فرزند ولی توست، او برگزیده و پسر برگزیده توست. یعنی با تمام عزت و احترامی که برای ایشان قائل بودی ولی به وسیله شهادت به او عزت بخشیدی. تو خواستی که امام به وسیله شهادت، آن هم چنین شهادتی به عزت برسد. خدا به وسیله شهات، امام حسین علیه السلام را به سعادت رسانید. طوری که یزید و وزرایش به دنبال دنیا و کسب مقامات دنیوی بودند و به نوعی به دنبال کسب اعتبار بودند ولی امام حسین علیه السلام که هیچ چشم داشتی به دنیا نداشت و حکومت را هم صرفاً به عنوان ابزاری برای برافراشتن اسلام و اقامه عدالت می دانست.
امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان در فجیع ترین وقایع و جنایت ها، قرار گرفته بودند. اگر چه مدت زمان جنگ کم بوده؛ اما در این مدت کم، انواع و اقسام جنایت ها و پستی ها دیده می شود که البته بزرگترین چهره این جنایات اینست که بر امام معصوم وارده شده است. شهید مطهری ره می فرماید: ” یک وقت حساب کردم و ظاهراً در حدود بیست و یک نوع پستی و لئامت در این جنایت دیدم و خیال نمی کنم در دنیا چنین جنایتی پیدا بشود، که تا این اندازه تنوع داشته باشد.[1] و به امام با گذراندن چنین وضعیتی کرامت و شرافت داده شد.
فراز سوم: اهداف قیام امام حسین علیه السلام
و بَذلَ مُهجَتـَهُ فیکَ لیَستـَنقـِذَ عِبادکَ مِنَ الجَهالةِ وَ حَیرَةِ الضـَلالة؛
-خدایا- جانش را در راه تو بخشید تا بندگانت را از نادانی، سرگردانی و گمراهی نجات دهد.
امام حسین علیه السلام قبل از خروج از مکه خطاب به برادرش محمد حنفیه وصیت نامه ای نوشتند که ضمن آن اهداف خود را از قیام اعلام می دارند. در آنجا می فرماید: من برای اصلاح دین جدّم رسول الله و امر به معروف و نهی از منکر قیام می نمایم.
با مطالعه تاریخ زمان امام حسین علیه السلام در می یابیم که در دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تغییرات بسیاری ایجاد شده و بدعت های فراوانی نهاده شده بود. امام برای این که حقیقت دین رسول اکرم حفظ شود و دینی سالم به نسل های بعدی رسانده شود هیچ راهی نداشت جز این که قیام نماید و بدین وسیله اعلام کند که حقیقت دین اسلام به یغما برده شده و دین کنونی، دینی است تحریف شده که خلفا به واسطه آن راهی برای حکومت نامشروع خود یافته اند. پس امام قیام می کند تا پیام دین واقعی را به گوش افرادی که خواهان شنیدن حقیقت هستند برساند.
با مطالعه تاریخ زمان امام حسین علیه السلام در می یابیم که در دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تغییرات بسیاری ایجاد شده و بدعت های فراوانی نهاده شده بود. امام برای این که حقیقت دین رسول اکرم حفظ شود و دینی سالم به نسل های بعدی رسانده شود هیچ راهی نداشت جز این که قیام نماید و بدین وسیله اعلام کند که حقیقت دین اسلام به یغما برده شده و دین کنونی، دینی است تحریف شده که خلفا به واسطه آن راهی برای حکومت نامشروع خود یافته اند. پس امام قیام می کند تا پیام دین واقعی را به گوش افرادی که خواهان شنیدن حقیقت هستند برساند.
فراز چهارم: قاتلان امام حسین علیه السلام
وَ قـَد تـَوازَرَ عـَلـَیه مَن غـَرَّته الدُنیا؛
کسانی بر علیه او( امام) همدست شدند که دنیا آنها را فریب داد.
و باعَ حـَظـَّهُ بالاَرذَلِ الاَدنی وشَری اخِرَتـَهُ بالثـَّمَنِ الاَوکـَس ِ؛
و بهره هستی خود را به بهای ناچیز و پستی فروختند و آخرت خود را به بهای کمی دادند.
و تـَغـَطرَسَ وتـَرَدّی فی هواه؛
گردن فرازی کرده و خود را در پرتگاه هوس انداختند.
و اَسخَطَکَ و اَسخَطَ نـَبیکَ؛
و تو و پیغمبر تو را به خشم آوردند.
و اَطاعَ مِن عِبادِکَ اهلَ الشـِّقاق ِ وَ النفاق؛
و آن( دنیا پرستان) پیروان بنده هایت شدند که خلاف انگیز و نفاق انگیز بودند.
و حـَمـَلـَة َ الاوزارِ المـُستوجبینَ النار؛ و بار گناه به دوش کشیده و به آتش سزاوار شدند.
فـَجاهدهُم فیکَ صابراً مُحتـَسـباً؛
پس ( امام) جهاد کرد با آنها درحالی که شکیبا بود.
حتی سُفـِکَ فی طاعـَتِکَ دمه؛
تا این که در ( راه) طاعت تو خونش ریخته شد.
وَ استـُبیحَ حَریمَهُ؛
هتک حرمت به حرم امام مباح شد.
امام صادق علیه السلام در این فراز از زیارت به توصیف قاتلان می پردازد که ما در این اینجا به عرض از آنان را معرفی می نماییم.
عمر بن سعد بن ابی وقاص یکی از افرادی از که در جریان حادثه کربلا نقش بسزایی را ایفا می نماید. سعد پدر عمر از مسلمانانی است که در سالهای نخست بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه مسلمان شد و در راه دین، شکنجه و محرومیت دیده بود که فتح ایران و بنای کوفه به دست او انجام شد؛ ولی مانند بسیاری از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله علاقه به دنیا بر او غالب گشته و در ماجرای خلافت حضرت علی علیه السلام با آن حضرت بیعت نکرد و در سال 55 یا 58 از دنیا برفت. عمربن سعد؛ اگرچه به خاطر شخصیت معروف پدرش نام درخشانی داشت؛ اما مرد دنیاپرست و بُزدلی بود که بر طبق روایات رسیده، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام او را مذمت کردند، به همین جهت پدرش هم از او راضی نبود، به طوری که او را از ارث محروم نمود.[2]
نقش عمربن سعد در کربلا، بسیار اساسی بود؛ زیرا او فرمانده کل و جنگ در کربلا، از طرف ابن زیاد بود که پیش از ورود امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا، مأموریت یافته بود که با چهار هزار نفر از مردم کوفه برای بازپس گرفتن یکی از شهرهای استان همدان برود و فرمان حکومت “ری” را نیز به نام او صادر کرده بود.
“شمربن ذی الجوشن” یکی دیگر از سران و فرماندهان در حادثه کربلا بود. وی در زمان حضرت علی علیه السلام جزو شیعیان و طرفداران حضرت به شمار می آمد، او در جنگ صفین از افراد تحت فرمان امیرمؤمنان بود و در جنگ با معاویه شرکت داشت و شجاعت زیادی از خود نشان داد.[3]
وی علی رغم این که در زمره یاران حضرت علی علیه السلام بود؛ ولی همانند بسیاری از دوستان حضرت، عاقبت به خیر نشد؛ چرا که بر اثر گرفتاری نفسانی، در ردیف دشمنان حضرت و وطرفداران بنی امیه قرار گرفت.
اینها نمونه هایی از قاتلان امام حسین علیه السلام بودند که به وسیله حبّ دنیا و مقام وسوسه شده و با فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جنگیدند و امام را به شهادت رساندند.
دلائلی نقلی و تاریخی متذکر این نکته است که عامل دنیاپرستی و منفعت طلبی در حادثه کربلا نقش اساسی داشته است. فرزدق شاعر می گوید: من در سال شصت هجری که با مادرم از کوفه عازم مکه و انجام مراسم حج بودم با امام حسین علیه السلام ملاقات نمودم، حضرت از من سؤال کرد: از کوفه چه خبر داری؟ گفتم: قلوب النّاس معک و سیوفهم مع بنی امیّه و…؛ مردم دلهاشان با توست، ولی شمشیرهاشان با بنی امیه است و… .[4] سپس حضرت امام حسین علیه السلام در طی بیان مطالبی فرمودند: “انّ النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعقٌ علی السنتهم یحوطونه مادرّت معائشهم فاذا محصوا باالبلاء قلّ الدّیّانون؛ به راستی که مردم، بندگان دنیا هستند و دین و دینداری بر سر زبان و لقلقه آنهاست و دین را فقط زمانی می خواهند که وسیله ای برای تأمین دنیای آنان شود؛ اما وقتی که به گرفتاری و بلا مورد آزمایش قرار می گیرند، دینداران حقیقی، بسیار اندک هستند".[5]
همیشه در طول تاریخ انسان، دنیا پرستی و قدرت خواهی، عامل انحراف بشر بوده و هست. بعضی از قاتلین حسین علیه السلام نیز گرفتار دنیا و خواسته های آن شدند. آنچه را به طور قطع می توان گفت این است که عامل دنیاخواهی در رؤسا و فرماندهان لشکرها همانند عمر سعد و شمر و عاملان اصلی جنگ (یزید و ابن زیاد) نقش اساسی داشته است؛ زیرا آنها به طور یقین به مقام حسین علیه السلام و حقانیت او آگاهی داشتند؛ ولیکن به خاطر منافع دنیوی و رسیدن به قدرت، راضی به قتل آن حضرت شدند، چنانکه عامربن مجمع بعیدی به امام فرمود: «امّا رؤساؤهم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم؛ اما رؤسای آنها که رشوه فراوان به آنان داده شده و خورجین هاشان پر شده است، لذا همه یکدست علیه تواند»
علاوه بر رؤسا تعدادی دیگر در لشکر دشمن بودند، علی رغم آگاهی به حقانیت و مظلومیت حسین علیه السلام، به خاطر از دست ندادن دنیا و زن و بچه در قتل حسین شرکت نمودند؛ البته آنها کسانی بودند که واقعاً نماز می خواندند و شهادتین می گفتند؛ ولیکن به خاطر شکم و ریاست یا ترس از دادن جان و دنیای خود، برخلاف اعتقاد خود با حسین علیه السلام جنگیدند، به همین جهت جنگ اصحاب ابن زیاد در راه عقیده و ایمان نبوده؛ بلکه جنگ با عقیده و خود بوده است؛ یعنی آنها کسانی بودند که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگیدند، به همین دلیل یعنی آنها کسانی بودن که به خاطر شکم با اعتقادات خود جنگیدند، به همین دلیل آنها از کفّاری که در راه عقیده خود می جنگیدند، پست ترند، عقاد در همین باره می گوید: “در پستی یاوران یزید همین بس که در کربلا به جهت اعتقادی به کرامت و حق آن حضرت داشتند از مقابله رو در رو با وی می هراسیدند؛ ولی پس از شهادت، لباس او و اهل بیتش را در میان اموال غارت شده بیرون می آوردند و اینان اگر به دین او و رسالت جدّش هم کافر بودند این عمل آنها در مذهب مردانگی پست ترین کار بود".[6]
مگر ممکن است پیرو حقیقی، در صلح و آرامش با اهل بیت بوده و در جنگ و محاربه، بی تفاوت و یا رو در روی آنها باشد و مگر ممکن است شیعه راستین، در جنگ با آن بزرگواران بوده و در صلح به مخالفت با آنان برخیزد، هرگز این چنین نیست؛ زیرا معنای حقیقی شیعه، پیروی در تمام چهره ها است و پیرو واقعی، روحش با امام خود، یکی می شود.
البته خیانت و فاجعه به این بزرگی را نمی توان با عامل دنیا طلبی فرموله کرد؛ زیرا غریزه منفعت خواهی، کم و بیش عامل انحراف بیشتر انسان ها می شود؛ ولیکن در بعضی از اعمال همانند قتل و کشتار باید خبث باطن و اسارت کامل دنیوی، غرق شدن در شهوات و از خود بیگانگی کامل را عامل داشت، چنانکه عقاد می گوید: “آنان مسخ شدگان زشت رویی بودند که سینه هایشان از کینه فرزندان آدم آکنده بود، به ویژه از کسانی که اخلاق استوار و آثار نیکو داشته اند و به همین دلیل تمامی کینه های خود را از روی دشمنی با وی بر سر آنان ریختند، هر چند که از این کار پاداش و غنیمتی نصیبشان نشد."[7]
پس در کربلا، دنیا چشم و دل یزید، ابن زیاد، شمر، عمر سعد و امثال آنها را کور کرده بود، به طوری که با فجیع ترین وضع ممکن، فرزند پیغمبر صلی الله علیه وآله و نور چشم فاطمه سلام الله علیها را به شهادت رساندند که لعنت خداوند بر تمام آنها باد.
فراز پنجم: عبرت آموزی از سالار شهیدان
اشهَدُ انـَّکَ اَمینُ الله وابنُ امینهِ؛
گواهی می دهم که تو امانت دار خدا و پسر امانت دار او هستی.
عِشتَ سَعیداً وَ مَضَیتَ حَمیداً وَ متَّ فـَقیداً مـَظلوُماً شهیداً؛
گواهی می دهم که سعادتمند زندگی کردی و ستوده در گذشتی، و هنگامی که رحلت کردی از وطن خود دور بودی و در حالی که ستم دیده بودی، به شهادت رسیدی.
و اشهـَدُ انَّ الله مـُنجـِزٌ ما وَعـَدَکَ؛
و گواهم که خدا وفا کند بدان چه تو را وعده داد
و مُهلِکٌ مَن خـَذلـَکَ و مُعـَذبٌ مَن قتلکَ؛
و ( خدا) هلاک کند هر آن کس که تو را رها کرده و ترک گفته وعذاب کند کسی که تو را کشت.
و اشهـَدُ انـَّکَ وَفیتَ بِعَهدِ الله؛
و گواهی می دهم که به عهد خدا وفا کردی.
و جاهـَدتَ فی سـَبیلِهِ حتی اتیکَ الیـَقینُ؛
و در راه -خدا- تا رسیدن لحظه مرگ جهاد کردی.
آن حضرت به دلیل موقعیت خاصّی که برایش پیش آمده، درس های زیادی به طور عملی به تمام انسان های تاریخ و جوامع بشری داده است که به اختصار بیان می کنیم:
الف - فضایل شخصی و فردی:
1. توحید و عرفان؛
2. عبادت و بندگی.
3. ترک از خودبیگانگی در برابر دنیا و خواسته های آن؛
4. تسلیم در برابر رضای خداوند؛
5. آگاهی و شناخت به تمام ارزش های الهی و انسانی؛
6. شجاعت و مروّت؛
7. استقامت و پایداری در برابر ناملایمات و سختی ها؛
8. عزّت نفس و مناعت طبع؛
9. عفو و بخشش؛
10. نترسیدن از مرگ و شهادت و استقبال نمودن از آن.
و دیگر ویژگی های فردی که در کتب دیگر مطرح است.
ب - اجتماعی و سیاسی:
1. ایثار و از خودگذشتگی؛
2. وفاداری؛
3. برابری و نفی تبعیضات ناروا؛
4. عزّت سیاسی؛
5. امر به معروف و نهی از منکر؛
6. نبودن پیروزی حقیقی در اکثریت؛
7. قربانی کردن مصلحت در پای حقیقت؛ یعنی ترک سیاست های محافظه کارانه، برای اثبات حقیقت؛
8. مبارزه با زور و استبداد، و بیعت نکردن با مستبدان و مستکبران؛
9. جدا نبودن سیاست حقیقی از دیانت و یکی بودن حماسه و عرفان.
جمله “بابی انت و امی” در اصل برای دعای تفدیه آمده است، معنای آن چنین است: اگر بلایی یا آفتی بر تو وارد شود، خداوند، جان پدر و مادر مرا فدیه و نگهدار تو کند و در حقیقت این دعا برای احترام به جلالت و بزرگی طرف مقابل است، همانند الفاضی که در زمان ما برای احترام بیان می شود، مثل فدای تو شوم، قربانت گردم، دورت بگردم و… در آن زمان نیز این لفظ را برای احترام و ادب به کار می بردند والا چه بسا پدر و مادر ما زنده نباشند.
این درس ها و پیام ها، قطره ای است از دریای بی کران از عالی ترین نمونه انسانیّت. حال چگونه می شود، کسی خود را هماهنگ آن امام کرده باشد، وجیه و آبرومند نزد خداوند نبوده و عاقبت به خیر نشده باشد. و چگونه ممکن است، انسانی در دنیا با آن حضرت، همگون و هم عقیده و هم جهت (فردی، اجتماعی، سیاسی) باشد و در آخرت از مقام قرب، رحمت و مغفرت به دور باشد، اصولاً تضمین آخرت و سعادت در آنجا بستگی، به سعادت در دنیا دارد، پس حال که دانستیم در همراهی با حسین علیه السلام چه ارزشی نهفته است، جای آن دارد که با تمام خضوع و خشوع از خدای متعال خواستار وجاهت و مقبولیت نزد خودش به واسطه همراهی با حسین علیه السلام باشیم.
فراز ششم: تجدید بیعت با سرور شهیدان حسین بن علی علیهما السلام
اللهم انّی اُشهـِدُکَ اَنّی وَلیٌ لِمَن والاهُ؛
خدایا! من تو را گواه می گیرم که هر آن که حسین علیه السلام را دوست دارد، دوست می دارم.
و عـَدُوٌ لـِمَن عاداهُ؛
و دشمنم با هر کسی که دشمن اوست.
بِابی انتَ وَ اُمّی یابنَ رَسولِ الله؛
پدر و مادرم به فدایت ای فرزند پیغمبر اکرم.
این اذکار یعنی پیروی ما از آن بزرگواران در حدی است که در مقابل دوستان آنان، حقیقت “صلح” و در برابر دشمنان آنان حقیقت “جنگ و محاربه” هستیم و در حقیقت این مطلب است، که در تمام شداید و سختی ها و گرفتاری ها و همچنین در تمام شادی ها و آرامش ها با شما، بلکه عین شما هستیم.
مگر ممکن است پیرو حقیقی، در صلح و آرامش با اهل بیت بوده و در جنگ و محاربه، بی تفاوت و یا رو در روی آنها باشد و مگر ممکن است شیعه راستین، در جنگ با آن بزرگواران بوده و در صلح به مخالفت با آنان برخیزد، هرگز این چنین نیست؛ زیرا معنای حقیقی شیعه، پیروی در تمام چهره ها است و پیرو واقعی، روحش با امام خود، یکی می شود، لذا صلح امام صلح او، جنگ امام، جنگ او می شود، چنانکه پیغمبر صلی الله علیه و آله پس از آن که خامس آل عبا را تحت کساء جمع نمود، فرمود: “اللّهم انّ هؤلاء اهل بیتی و خاصّتی و حامّتی، لحمهم لحمی و دمهم دمی، یؤلمنی ما یؤلمهم و یُحرجنی ما یُحرجهم، انا حربٌ لمن حاربهم و سلمٌ لمن سالمهم و عدوٌّ لمن عاداهم و محبٌّ لمن احبّهم، انّهم منی و انا منهم…؛ [8] پس آن زمانی که تمامی آنان (پنج تن( گرد آمدند و تعداد کامل شد، رسول خدا طرفین عبا را گرفتند و با دست راست خود به سوی آسمان اشاره فرمودند: پروردگارا اینان اهل بیت و خاصان و یاوران منند، گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است، آنچه که ایشان را بیازارد مرا آزرده است و آنچه که آنان را به زحمت افکند، مرا به زحمت افکنده، هر که با آن بجنگد، با من جنگیده و هر که با آنان در سلم و صلح باشد با من در سلم و صلح است و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی ورزیده و هر که آنان را دوست بدارد مرا دوست داشته است. من از آنانم و آنان از من. پس پروردگارا صلوات و برکات و رحمت و آمرزش خود را بر من و آنان قرار بده و پلیدی را از آنان زدوده، و پاکشان گردان…. “
یعنی نتیجه را بیان می داریم، که نزدیکی و اتصال من در حدی است که گویی حقیقت سازش شده ام با کسانی که با شما در صلحند و حقیقت جنگ و دشمنی شده ام با کسانی که با شما در جنگند.
بابی انت و امّی
پدر و مادر من فدای تو باد.
باء، در “بابی” برای تفدیه (فدا و قربانی شدن) است. و ابی، به معنای پدر من و امی، مادر من است.
این جمله “بابی انت و امی” در اصل برای دعای تفدیه آمده است، معنای آن چنین است: اگر بلایی یا آفتی بر تو وارد شود، خداوند، جان پدر و مادر مرا فدیه و نگهدار تو کند و در حقیقت این دعا برای احترام به جلالت و بزرگی طرف مقابل است، همانند الفاضی که در زمان ما برای احترام بیان می شود، مثل فدای تو شوم، قربانت گردم، دورت بگردم و… در آن زمان نیز این لفظ را برای احترام و ادب به کار می بردند والا چه بسا پدر و مادر ما زنده نباشند.
از طرفی این لفظ در مورد مخاطب زنده استعمال می گردد، در حالی که ظاهرا “امام” از دنیا رفته است؛ ولی به نظر ما اولا امام حداقل زنده به حیات ابدی، همانند اموات است، ثانیاً، در بسیار از موارد فدا شوند مرده است، چنانکه گاهی ما در مورد فلان کس که از دنیا رفته می گوییم، فدایش گردم، پس استعمال این لفظ در این مقام اشکالی نداشته و معنای آن چنین است که: تو چنان هستی که اگر پدر و مادرم زنده بودند فدای تو می کردم.
از طرف دیگر، به کار بردن این لفظ در مورد امام می تواند، معنای بالاتری داشته باشد و آن این که ما نهایت اتصال وحدت خود را با حضرت بیان می داریم تا حدّی که کشته شدن آن حضرت، مردن ما و پدر و مادر ما است. یعنی وقتی آن بزرگوار کشته شد؛ من و پدر و مادرم و هر کس که با من است، هزاران مرتبه کشته و زنده شدیم، چنانکه خود ابی عبدالله فرمود: الیوم مات جدّی رسول الله، امروز، جدم رسول خدا کشته شده است و این در حالی است که در عالم ظاهر پیغمبر صلی الله علیه وآله مدتها قبل، از دنیا رفته است؛ ولیکن همه معانی بیانگر این نکته است، که سلسله خداپرستان در رضا و غضب، مردن و زندگی، خوشحالی و ناراحتی، صلح و جنگ و… یکی هستند.
فراز هفتم: اصالت خاندان امام حسین علیه السلام
اشهَدُ انـَّکَ کـُنتَ نوراً فی الاَصلابِ الشـّامِخة و الارحامِ المـَطهَّرة؛
گواهی می دهم که تو نوری بودی در اصلاب پدران بزرگوارت و ارحام مادران پاک.
لم تـُنَجـِّسک الجاهلیة ُ بانجاسِها؛
دوران جاهلیت تو را به پلیدی های خود، آلوده نکرد.
و لم تـُلبـِسکَ المُدلَهمـّاتُ مِن ثیابـِها؛
و( دوران جاهلیت) جامه های درهم و برهم خود را بر تن تو نکرد.
و اشهـَدُ انـَّکَ مِن دَعائم ِ الدّین ِ وَ ارکان ِ المـُسلمین ومَعقــِلِ المـَؤمنین؛
و گواهم که تو از ستون های دین، ارکان مسلمین و دژ محکم مؤمنین هستی.
و اشهـَدُ انـَّکَ الامامُ البـِرُّ التـَّقی ِ الرَّضی الزَّکی ِالهادی المهدی؛
و شهادت می دهم که تو پیشوایی نیکو رفتار، پرهیزکار، پسندیده و پاک، هدایت گر و هدایت شده هستی.
فراز هشتم: توصیف فرزندان امام حسین علیه السلام
و اشهـَدُ انَّ الائِمَة َ مِن وُلدِکَ کـَلِمَة ُ التـَّقوی؛
و گواهی می دهم که امامانی که از اولاد و ذریه تو می باشند، کلمه تقوا هستند.
و اعلامُ الهُدی وَ العـُروَة ُ الوثـقی وَ الحُجَّة ُعلی اَهلِ الدُّنیا؛
و نشانه های هدایت و حلقه محکم تر و حجت، بر همه اهل دنیا هستند.
فراز نهم: اعتقادات شیعه
و اشهـَدُ انّی بـِکُم مؤمِنٌ وَ بایابِکُم مُوقن بـِشرایع ِ دینی و خـَواتیم ِ عَمـَلی؛
شهادت می دهم که من به شما و رجعت شما یقین دارم و در انجام کارهایم بر طبق دستورات دین عمل می کنم.
وَ قـَلبی لـِقـَلبـِکـُم سـِلم؛
و قلبم با قلب شما آمیخته است.
و اَمری لامرِکـُم مـُتـَّبـِع وَ نُصرَتی لـَکُم مُعدَّة، حتی یاذنَ اللهُ لـَکـُم؛
و در هر کارِ خود پیرو دستورات شما هستم و آماده یاری و نصرت شما می باشم، تا این که خدا به شما اجازه ظهور دهد.
فمعکم لا مع عدوکم؛
و من با شما هستم نه با دشمنان شما.
فراز دهم: صلوات بر اهل بیت علیهم السلام
صلواتُ اللهِ علـَیکـُم و علی ارواحِکـُم وَ اجسادِکُم؛
صلوات خدا بر شما، بر ارواح مقدستان، بر پیکر پاک شما.
وَ شاهـِدِکـُم و غائبـِکـُم وَ ظاهـِرِکـُم و باطنکم؛
و حاضر شما و غائب شما و آشکار شما و نهانتان.
امینَ ربَّ العالمین؛
به اجابت رسان، ای پروردگار جهانیان.
پی نوشت:
[1] مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج 3، ص 121.
[2] رسولی محلاتی، سید هاشم، زندگانی امام حسین علیه السلام، ص 378.
[3] تاریخ طبری، ج 6، ص 16.
[4] مقتل مقرم، ص 206.
[5] علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج 2، ص 308.
[6] مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج 3، ص 145.
[7] همان، ص 49.
[8] قزوینی، سید محمدکاظم، فاطمه زهرا سلام الله علیها ص 92، به نقل از عوالم الکبیر.
کلمات کليدي: امام حسین علیهالسلام امام امام حسین زیارت فراز دین حسین علیهالسلام زیارت امام حسین علیهالسلام
موارد مرتبط
شوق زیارت و عشق به سیدالشهداء علیه السلام شوق زیارت و عشق به سیدالشهداء علیه السلام
هر کس که خدا خیر خواه او باشد، محبت امام حسین علیه السلام و شوق زیارتش را در دل او می اندازد، و هر کس که خدا بدخواه او باشد، کینه و بغض زیارت امام حسین علیه السلام را در دل او می نهد.
حق معرفت و زیارت امام حسین علیه السلام حق معرفت و زیارت امام حسین علیه السلام
اگر يكى از شما تمـام عمرش را احرام حج بندد، امّا امام حسين عليه السلام را زيارت نكند، هر آينه حقّى ازحقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله راترك كرده است چرا كه حق حسين عليه السلام فريضه اى است الهى و بر …
کاروان اسیران کربلا از شام تا مدینه
کاروان اسیران کربلا از شام تا مدینهقصه کربلا، ص 523 نظری منفرد ، علی حرکت از شام به هر حال پس از 7 روز که اهل بیت در شام بودند، به دستور یزید نعمان بن بشیر[1] وسایل سفر آنان را فراهم کرد و به همراهی…
رقابت در امور خیر و فراموش کردن خوبی ها
اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکردهاید، به حساب نیاورید.
کربلا، قلّهی ایثار، صبر و تبلیغ دین
کربلا، قلّهی ایثار، صبر و تبلیغ دین
ممکن است افرادی برای خدا کار کنند. شما هم برای خدا مزدش بده.
تمام قلهها در کربلا بود.
قلهی ایثار؛ ابالفضل آب را تا لب دهانش آورد، گفت: دیگران تشنهتر هستند.
قلهی صبر، بچهی شش ماهه روی دست بابا.
قلهی امر به معروف و نهی از منکر؛ شما خبر دارید یا نه؟ روز عاشورا از صبح تا ظهر ده تا سخنرانی شد. سخنرانیهای کوتاه، سه تا برای خود امام حسین بود. در هیچ حالی دست از تبلیغ برنمیدارد.
بگذارید من یک چیزی بگویم. هم برای روحانیون خوب است و هم برای جلسات عزاداری. چون بعضی جلسهها به سینه زدن و مداحی تمام میشود و کسی را دعوت نمیکنند که چهار تا آیه و حدیث و مسأله بگوید. یک خطری است من برای شما بگویم. زیادی گوش بدهید، میخواهم مسألهی لطیفی را بگویم. زیادی گوش بدهید لطیف است و قرآنی.
ما هرجا دو تا «الا» دیدیم، یکیاش دروغ است. چطور؟ بگویم: هیچی نمیخورم، الا شیر. بعد بگویم: هیچی نمیخورم الا آب یکیاش دروغ است. هیچ وقت مطالعه نمیکنم، الا تابستان، بعد بگویم: هیچ وقت مطالعه نمیکنم الا زمستان. خوب یکیاش دروغ است. دو تا الا یکیاش دروغ است. هیچ کسی را دوست ندارم، الا «الف». بعد میگویم: هیچ کسی را دوست ندارم الا «ب». هرجا دو تا الا است، یکیاش دروغ است. مگر اینکه این دو با هم چفت شود. اگر چفت شود دروغ نیست. مثل اینکه بگویم: هیچی نمیخورم جز مایع، بعد بگویم: هیچی نمیخورم جز شیر. این دروغ نیست، چون مایع و تفاوتی ندارد.
دو تا الا در قرآن است. یا خدا دروغ گفته، پناه بر خدا. یا دو تا الا یکی است.
یکجا میگوید: پیغمبر تو هیچ نقشی نداری، «وَ ما أَرْسَلْناکَ» (انبیا/107) ما تو را نفرستادیم «إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ» این یک الا است. ما تو را نفرستادیم مگر برای رحمت. یعنی پیغمبر نقش تو فقط رحمت است. یکجای دیگر هم داریم میگوید: «ما عَلَى الرَّسُولِ» (مائده/99) اینجا هم یک الا داریم، «إِلاَّ الْبَلاغُ». رسول وظیفهای ندارد، الا تبلیغ. بلاغ یعنی تبلیغ دین. «إِلاَّ رَحْمَةً»، «إِلاَّ الْبَلاغُ» معلوم میشود رحمت واقعی تبلیغ دین است. مجالسی که با شعر و مداحی، سینه زدن و عزاداری، بدون اینکه نماز جماعت در آن باشد، بدون اینکه یک مسألهی فقهی گفته شود، بدون اینکه یک آیهای، حدیثی، تفسیری باشد، فقط یک طبلی میزنند و پلویی میخورند و هیچی به هیچی. این از رحمت دور است. میخواهم ببینم گرفتید یا نه؟
چرا ما جلساتمان از تبلیغ دین جدا میشود؟ عزاداری باشد، مداحی باشد، ولی قرآن و حدیث باشد، ما باید مواظب باشیم، ظهر عاشورا، نماز باید برپا شود.
- تعامل میان مسجد و حسینیه
- تعامل میان مسجد و حسینیه
از وقتی مسجدهای میلیاردی مجلل ساختیم قسمتهایی از شهر دیگر مسجد ندارد. ما الآن در ایران جاهایی داریم کیلومتر در کیلومتر مسجد نیست. چرا؟ برای اینکه یک مسجد چند میلیاردی ساختند. امیرالمؤمنین که میفرماید: هرجا شکم سیری است معلوم است یک گرسنه کنارش است، از این استفاده کنیم. هرجا هم یک مسجد مجللی است پیداست روستاها مسجد ندارند.
من تعجب میکنم جایی که مسجد ندارند، به چه دلیل شما حسینیه میسازید؟ من با حسینیه مخالف نیستم. من در حسینیه را میبوسم. ولی از خود امام حسین بپرسی. آقا من یک پولی دارم، حسینیه بسازم یا مسجد؟ میگوید: حسینیه محرم باز است، مسجد در طول سال باز است. حسینیهها باید در کنار مسجد باشند، نه رقیب مسجد. متأسفانه، متأسفانه حسینیه که میزنیم یک عده جوانها در حسینیه میروند و یک عده پیرها در مسجد میروند. یعنی جدا میکنیم. حسینیه باید مردم را به مسجد هل بدهد. مسجدیها هم به حسینیه بروند. باید اینها بده و بستان داشته باشند. نه دو گروه دو رقم کار کنند. یک نژادی آن کار را میکند، یک نژادی این کار را.
بعضی از حسینیهها بغل هم بغل هم. پیغمبر مسجد ضرار را خراب کرد. نباید مسجد ضربه به مسجد دیگر بزند. «وَ تَفْریقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنین» (توبه/107) حالا اسم آن شهر را نمیبرم. شهری رفتم هر پنجاه متر تا صد و پنجاه متر یک حسینیه. چه حسینیهای با چه آجرها و چه ساختمانهایی. رقابتی اگر باشد قبول نیست.
یک کسی یک شتری را نحر کرد، یک آبگوشتی درست کرد، قابلمه قابلمه در خانهی افراد میداد، یک قابلمه را هم در خانهی رئیس یک قبیلهای دیگر برد. گفتند: آقا شتری نحر کردیم، آبگوشتی است این قابلمه سهم شماست. گفت: من خودم رئیس قبیله هستم. تو قابلمهی آبگوشت برای من آوردی؟ لگد زد و قابلمه هوا رفت. به قبیلهاش گفت: به کوری چشم قبیلهی اول دو تا شتر نحر کنید. آنها گفتند: به کوری آنها سه تا شتر. رقابت و چشم و هم چشمی کشید به اینکه صد تا شتر کشتند. امیرالمؤمنین فرمود: گوشت شترها را در بیابان بریزید، شتری که براساس خدا نباشد، گوشتش خوردنی نیست. حساب نکنید که علامات ما چند تا تیغ دارد. امام حسین که تیغهای علامات را نمیشمارد. چند تا دیگ بار گذاشتیم، چطور سینه زدیم. آنچه مهم است سادگی و اخلاص است.
همین چفیه سبک، ارزان، ساده، دستمال است، حوله است. کار کلاه را میکند، کار جوراب را میکند، نقش طناب را دارد. از محاصرهی اقتصادی نترسید، آب نداشت. از محاصرهی نظامی نترسید، سی هزار نفر، هفتاد و دو نفر را محاصره کردند.
سادگی، ویژگی اولیای الهی
سادگی، ویژگی اولیای الهی
4- سادگی؛ کربلا خیلی ساده بود. هرچه تشریفات بیشتر شود وابسته تر میشویم. کسی میتواند شنا برود که لباسش سبک باشد. با لباس سنگین نمیشود شنا کرد. سادهی ساده. این چفیهای که شما دارید، عرق را با آن پاک میکند. اشکشان را میگرفتند. گاهی دست میشکست این را به گردنشان آویزان میکردند. دیگ را بلند میکردند. حمام میرفتند، حوله میشد. سجاده میشد. تب میکردند، تر میکردند روی پایشان میگذاشتند. از این گازهای شیمیایی بود، روی صورت میانداختند. یعنی یک چیزی که چه کاره بود. سادگی خیلی مهم است.
به من میگویند: آقای قرائتی سی و چند سال است تخته سیاهت را نمیخواهی عوض کنی؟ میدانی چقدر وسایل تکنولوژی و کمکآموزشی آمده؟ میگویم: میخواهم تخته سیاه باشد، چون تخته سیاه در همه روستاها هست. اگر از امکانات مدرن استفاده کنم، میگویند: بله، قرائتی جایش گرم است. همه امکانات هم دارد. به ما چه یک طلبه در روستا گیر کردیم و چیزی نداریم. من میخواهم بگویم: میشود با یک تخته سیاه و گچ، یعنی با سادهترین چیزها، کارهای مهمی کرد.
الآن یک سالن درست میکنیم، سالن آمفی تئاتر، یک سالن درست میکنیم حسینیه، یک سالن درست میکنیم مسجد، یک سالن را کتابخانه میکنیم، یک سالن درست میکنیم… از خدا یاد بگیریم. خدا یک شکاف در صورت به نام لب گذاشته است، با همین لب سینهی مادر را میمکیم. بزرگ میشویم با همین لب حرف میزنیم. اکسیژن میگیریم. با همین لب کربن پس میدهیم. با همین لب میبوسیم، با همین لب سوت میکشیم، با همین لب فوت میکنیم. حالا اگر دست مهندسها میدادی، یک لولهکشی میکرد خروج کربن، از این طرف یک لوله میگذاشتند ورود اکسیژن. اینجا یک لوله برای کشیدن و مکیدن. کلهی ما را پر از دودکش و لوله و دکمه میکردند. سادگی ارزش است. حتی در مراسم دینی.