نیاز آدم ها
آدمها نیاز دارند که با هم حرف بزنند. نیاز دارند که در غصهها کنار یکدیگر باشند، بگویند و بگریند یا در شادیها به یکدیگر لبخند بزنند و خوش باشند. زندگی بدون اشتراک گذاشتن لحظهها بیمعناست. بدون با هم بودن، بدون با هم خندیدن، بدون با هم گریه کردن عذابآور است. در این میان بعضی روزهای تقویم، بعضی ساعتها و لحظهها، خاص میشوند. پر میشوند از حسِ غم یا شادی. آنقدر عجیب و غریباند که میمانی چگونه به اشتراک بگذاری حالت را و برایشان شرح دهی احوالت را؟ چه نوع لبخندی میرساند کُنهِ خوشحالیات را؟ چه بِپوشی که حتی ظاهرت هم حکایت کند از حالت؟ خلاصه اینکه حست را چگونه منتقل کنی؟!
میفهمی که نمیشود، نمیتوانی عمقش و حدش را بگویی. تقصیر کوچکی تو نیست. تقصیر بزرگی صاحب آن روز است! این جور وقتها باید دنبال واژهها بگردی؛ ولی بدان که هرچه بالا و پایینشان کنی به جایی نمیرسی!
باید بروی و ببینی خالق این روز چگونه هدایتت میکند که لب بگشایی به سخن؟ چگونه از تو میخواهد که او را به خاطر این شادی بِسِتایی و صدایش کنی؟ و چگونه واژه ها را مرتب و از زبان حجتاش خارج میکند؟!
«خدایا! آنچنان که مرا با معرفت حسین علیهالسلام گرامی داشتی؛
مرا گرامی بدار به واسطهی تقرب به او!
خدایا روزیام کن گره خوردن دلم با زلفش!
خدایا روزیام کن در محبت و دوستی او، از شیعیانش، دوستانش و عاشقانشان سبقت بگیرم! از همانهایی بشوم که میپسندی. از همانهایی که در کتابت توصیفشان کردی السابقون السابقون اولئک المقربون…[1]
خدایا! روزیام کن همراهی با او را؛ آنچنان که من هم بشوم ناصر الحسین (ع)! مثلِ حبیب مثل بریر مثل زهیر مثلِ وَهب مثلِ…
خدایا! من را از آنهایی قرار ده که تسلیماند. مطیعاند. از همانهایی که چون و چرا نمیآورند! از همانهایی که نمیگذارند آب در دل مولایشان تکان بخورد مثلِ سعید بن عبدالله و عمروبن قرظه کعبی که به استقبال تیرها رفتند تا امام (ع) در هنگام اقامهی نماز ظهر عاشورا آسیب نبینند. [2]
خدایا! این منم که حسین (ع) را در روز ولادتش واسطه قرار دادهام! این منم با بالهایی سوخته، دقیقا مثل فطرس! این منم که پناه میبرم به قبرش، به تربت پاکش که نگاهم کند تا نگاهم کنی…
خدایا! همان طور که حسین (ع) را به رسول الله صلیاللهعلیهوآله بخشیدی، خیر دنیا و آخرت را به من ببخش؛ آمین رب العالمین