هوای نفس هلاک کننده
سلام دوستان به این داستان توجه کنید ,
#تولیدی
#داستان_کوتاه
سال چهارم ابتدایی بودم با تمام شلوغ کاری ها وانرزی دوران کودکی وامید زندگی .
در یکی از روزها در مدرسه در کلاس بودم که کسی با روپوش ومانتوی پرستاری وارد شد وصحبتی با معلم داشت به این مضمون که آمده ایم آمپول سرخک وسرخجه بزنیم ماهم که از ترس به دیوار چسبیده بودیم یکی یکی رفتیم نوبت به من که رسید جلو رفتم پرستار سرنگ را به رگ های من وارد کرد وبعد از مدتی داد کشان از اتاق خارج شد ودکتر را خبرکرد که به ایشون آمپول هوا زده ام وبا تدبیر دکتر از مرگ حطمی نجات پیدا کردم اما آن موقع خطر هوا راانقدر حس نکرده بودم به عینه خطر هوا را بر جان خودم حس کردم ولی بزرگتر شدم خطر جدی تری تکانم داد وآن این بود که هوا همچنان که برای جانم خطر ناک بود امروزه هوای نفس میتواتد روحم وایمانم را مورد تهدید قرار دهد
پس بیایید قبل از اینکه دیر شود به چیزی که به روحمان تزریق میشود دقت کنیم تانابود نشویم