چگونه بفهمیم که خدا از ماراضی است یا نه ؟؟؟
چگونه بفهمیم که خدا از ماراضی است یا نه ؟؟؟
با این خودش جزء امتحان است گاهی آدم دچار حیرت و حیران میشود! انگار یخچال است خریده آورده در خانه که بروشورش را بخواند تند تند تند تند اجرا کند. امتحان است! متوجه شدی؟ امتحان!
آقا من هر چی تلاش میکنم نماز شب نمیتوانم موفق بشوم بیدار بشوم. شاید تو باید در همین تلاش نمیتوانم برای نماز شب بیدار بشوم تا آخر عمر زندگی کنی و جان بدهی. من چه میدانم. این مال عدم موفقیت من است؟! من نمیدانم. نمیتوانی تو به این سادگی قضاوت کنی. میگوید آقا توبههایم را قبول کرده یا نه؟ من وضعم خراب بوده واقعاً توبه کردم. میخواهم ببینم قبول کرده یا نه. میگویم من نمیدانم. میگوید آقا اگر ندانم من ناامید میشوم برمیگردم هر غلطی دوباره از دستم بربیاید انجام میدهم ها! میگویم خب عزیز من نمیدانم. من چی کار کنم؟ من نمیدانم قبول کرده یا نه.
آخر چرا آدم را در خوف و رجا میگذاری؟! چی فرمودی؟ دوباره بگو این را. یکبار دیگر بگویید، شما الآن بگویید چی گفت؟ در همین باید باشی. اصلاً خود این تربیت کننده است. من چقدر دیگر فرصت دارم؟ نمیدانم. آقا من در مقابل این آدم متکبّر الآن باید تحمّل کنم؟ خودم آدم بشوم؟ یا باید بزنم اصلاً تقابل کنم؟ بعضی وقتها فرمودند تحمّل کن بعضی وقتها تقابل کن! من معذورم من نمیدانم. من کلاً میخواهی در مورد تکبّر یک ساعت برایت سخنرانی کنم. کلاً دربارۀ زدن یک آدم متکبّر هم میخواهی یک ساعت صحبت کنم. حالا آقا جان من اینها را بلد هستم، الآن چهکار کنم؟ من نمیدانم. خب تکلیف من را مشخص بکن! بابا این خودش جزء امتحان است گاهی آدم دچار حیرت و حیران میشود.
گاهی آدم میرود برای همین ضجّه میزند آدم درِ خانۀ خدا، خدایا قلب من را هدایت کن! گاهی توسّل باید پیدا کنی. انگار یخچال است خریده آورده در خانه که بروشورش را بخواند تند تند تند تند اجرا کند. امتحان است! متوجه شدی؟ امتحان!
بنده با یکی از علمای بزرگوار نام ببرم همۀتان میشناسید، زمان جنگ داشتم مشورت میکردم که آقا من بروم جبهه یا بمانم؟ موقع عملیات میرفتیم، دوباره میگفتند آقا اینجا کار هست بعد از عملیات هم بمان، دیگر ما میماندیم که حالا بمانیم یا برگردیم درس خواندن؟ از ایشان پرسیدم. ایشان فرمود که شما بیا درس بخوان. گفتم شما میدانی من چند سال زندگی میکنم؟ گفت نه. گفتم پس رو چه حسابی آقا جان شما میفرمایید من بنشینم درس بخوانم؟ گفت آنجوری میخواهی مشورت بدهم من نمیتوانم بدهم. آنجور مشورتهای عمیق من چه میدانم؟
خب این خصلت عبد است! عبد را مولا تکلیفش را مشخص نمیکند! آقا این اصلاً امتحان من مجازات گناهی است که انجام دادم؟ یا میخواهد من را رشد بدهد خدا؟ برای چی میخواهی این را بدانی؟ نه میخواهم بدانم! خب برای چی میخواهی این را بدانی؟ در هر حالت تو استغفارت را انجام بده، تو زجرت را تحمّل کن، تو عکسالعمل مناسبت را نشان بده. چیکار داری بدانی؟ مگر مال خدا نیست؟ مگر خدا سرت نیاورده؟ بگو تسلیمت هستم. نه! آخر من میخواهم بدانم. نه من باید بدانم. خب چه فرقی میکند بدانی؟
من میخواهم بدانم این بیماری برای چی سراغ من آمده؟! آقا جان برای تو چه فرقی میکند؟ تو بناست عکسالعمل مناسب نشان بدهی. عکس العمل مناسب نشان بده. نه خب، عرفانی می شود اینجوری می شود، آقا در اثر گناه اگر هست استغفار کنم. آقا جان تو اجمالاً استغفارت را بکن. نه خب شاید مال گناه نیست من الکی چرا اینقدر استغفار کنم؟ ببین تو هر چی استغفار کنی کم است عزیزم پاک نمیشوی به این سادگی، برو استغفارت را بکن. شاید هم اصلاً میخواهد رشدت بدهد تو را ببرد بالا. پس شکر بکنم یا استغفار؟ هر دویش را انجام بده. این میشود خوف و رجا. خب این خصلت عبد است! عبد را مولا تکلیفش را مشخص نمیکند!
نمیدانیم قصه چی بود. انشاءالله بفهمی. شاید خیلی گریه کنی خدا دلت را آرام کند. نمیدانم.
استادپناهیان