کوربشی چشم چولاق بشی پا مزرعه خودت را نمیشناسی
#به_قلم_خودم
بعضی وقت ها که از کار روزانه فارغ میشوم سعی میکنم پای صحبت های پدرم بنشینم وازتجربیات شیرینش استفاده کنم
پدرم تعریف میکرد در زمان قدیم که برای آبیاری میرفتند چیزی به اسم چراغ و لامپ و… نبود که ببینند در صحرا چه میکنند به همین خاطر بیشتر مواقع اشتباه آبیاری میکردند
جالب تز این داستان است که میگفت شخصی شب در مرعه بود وچون شخص حسودی بود نمیخواست زراعت هیچ کس به خوبی کشته های او باشدبه همین دلیل در راه بازگشت به همه مزارع سر زده بود تا بررسی کند که مزرعه چه کسی بهتر از مزرعه او ست در همین بررسی ها به یک مزرعه رسیده بود وفهمیده بود که محصول این مزرعه بهتر از مزرعه او ست به هر طریق ممکن محصول این مزرعه را خراب کرده بود ووقتی صبح به مزرغه اش رفته بود مشاهده کرده بود که محصولب مزرعه خودرا خراب کردذه است وبا ابن زمزمه به خانه باز گشته بود کور بشی چشم چولاق بشی پا مزرعه خودت را نمیشناسی ؟
حال این حکایت مرا یاد حدیثی می اندازد - امام على علیه السلام:
الْحَسَدُ لَا یَجْلِبُ إِلَّا مَضَرَّةً وَ غَیْظاً یُوهِنُ قَلْبَکَ وَ یُمْرِضُ جِسْمَک
حسادت نتیجه اى جز زیان و ناراحتى که دلت را سست و تنت را بیمار مى گرداند به بار نمى آورد.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 70، ص256،
حال این حکایت واین حدیث حکایت بعضی ازماست به جا ی این که به فکر داشته هایمان یاشیم زندگی دیگران را زیر ذره بین گذاشته ایم وداشته ها ونداشته های آنها را شمارش میکنیم واز زندگی خود غافل میشویم وداشته های خود را به باد میدهیم