حرگونه بپذیر
حسین جاان عباس گونه زندگی نکرده ام که عباس گونه بمیرم پس حر گونه مرا بپذیر
سخنان آتشین امام سجاد در شام
نرانی آتشین امام سجاد (علیه السلام) در شام، یزید را خانه خراب کرد
امام چهارم(علیه السلام) در شام، در شرایطی به سخنرانی پرداخت که حدود چهل سال در شام و اطراف آن بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام) تبلیغات مسموم صورت گرفته بود و معاویه، تعدادی خطیب پول پرست را مأمور ساخته بود که به مقام و منزلت شامخ حضرت علی(علیه السلام) توهین و جسارت کنند و آن حضرت را مورد فحّاشی و بدگویی قرار دهند.
وقتی امام سجاد(علیه السلام) را وارد مسجد کردند، یزید نشسته بود و به خطیب مزدور خود گفت: بر بالای منبر برو و آنچه خواستی نسبت به علی و حسین(علیهماالسلام) بدگویی کن و از ناسزاگویی به آنها کم نگذار.
امام سجاد-ع-
خطیب بالای منبر رفت و آنچه توان داشت در حضور مردم و امام سجاد(علیه السلام) از امیر متقیان علی ابن ابی طالب(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بدگویی کرد و معاویه و یزید را مدح و ستایش نمود.
امام سجاد(علیه السلام) در همان پایین منبر فریاد زد: (وای بر تو ای سخنران، خشنودی مخلوق را به خشم خالق خریدی، پس جایگاهت را آتش فرا گرفت) سپس امام سجاد(علیه السلام) با جرأت و شهامت تمام به یزید فرمود: ای یزید! به من اجازه بده تا بالای این چوبها بروم، و سخنانی بگویم که در آن خشنودی خدا باشد و برای حاضران موجب اجر و پاداش گردد.
یزید این تقاضا را رد کرد، ولی حاضران گفتند: اجازه بده او بالای منبر رود شاید ما از او چیزی بشنویم.
یزید گفت: اگر او بالای منبر رود، فرود نمی آید مگر این که من و دودمان ابوسفیان را به رسوایی بکشاند. شخصی گفت: ای امیر هرچه این شخص بگوید چندان اهمیّت ندارد، بگذار برود و سخنی بگوید.
یزید گفت: این شخص از خاندانی است که علم و کمال را با تمام وجود به کام خود آورده اند. مردم مرتب اصرار کردند تا یزید اجازه داد.
امام سجاد(علیه السلام) بعد از اینکه بالای منبر رفت، ابتدا خداوند را مورد حمد و ثناء قرار داد و سپس فضایل و ویژگی اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را برای مردم بازگو فرمود، بعد از ذکر این فضائل فرمود: هر کس که مرا شناخت که شناخت و هر کس که نشناخت او را به حسب و نسبم خبر می دهم: ای مردم من پسر مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم … حضرت سخنان خود را ادامه دادند و با این سخنان جدّ بزرگوارش، پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله) را به زیبایی توصیف نمودند و سپس فرمود: من فرزند علی مرتضی (علیه السلام) هستم، من پسر کسی هستم که سران مشرکین را کوبید تا گفتند: معبودی جز خدای یکتا نیست، من پسر کسی هستم که در پیشاپیش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با دو شمشیر می جنگید … بعد از این جملات زیبا که در وصف جدّ بزرگوار خویش، امیر المؤمنین(علیه السلام) بیان نمود، به معرفی پدر با عظمت خویش، امام حسین(علیه السلام) پرداخت و فرمود: من فرزند فاطمه زهرایم، من فرزند خدیجه کبرایم، من فرزند کسی هستم که از روی ظلم کشته شد، من پسر کسی هستم که سرش از قفا بریده شد، من پسر تشنه کامی هستم که با لب تشنه به شهادت رسید…
امام سجاد(علیه السلام) همچنان ادامه داد تا اینکه مردم زار زار گریستند و صدای گریه و ناله بلند شد، یزید ترسید که فتنه و آشوب به پا شود، به مؤذّن فرمان داد: اذان بگو. مؤذّن گفت: الله اکبر الله اکبر. حضرت فرمود: هیچ چیزی بزرگتر از خدا نیست. مؤذّن گفت: اشهد ان لا اله الا الله. امام فرمود: مو و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی می دهد.
مؤذن گفت: اشهد ان محمداً رسول الله. حضرت به مؤذّن فرمود: تو را به حق محمّد(صلی الله علیه و آله) ساکت باش، تا من سخنی بگویم، سپس از بالای منبر متوجه یزید شد و فرمود: ای یزید محمد (صلی الله علیه و آله) جد من است یا جد تو؟! اگر می گویی جد تو است، دروغ می گویی و کفر می ورزی، و اگر اعتقاد داری که جد من است، پس چرا خاندان او را کشتی؟! چرا پدرم را کشتی و حرم او و مرا اسیر کردی؟!
این را فرمود و دست به گریبان برد و جامه خود را چاک زد و گریه کرد، سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! آیا در میان شما کسی هست که جدش و پدرش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد؟!
صدای شیون و گریه از مجلس برخاست. آنگاه حضرت فرمود: به خدا قسم در جهان جز من کسی نیست که جدش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد، پس چرا این شخص(یزید) پدر مرا کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد، ای یزید این کارها را می کنی باز می گویی محمد(صلی الله علیه و آله) رسول خدا است؟ و رو به قبله می ایستی، وای بر تو که در روز قیامت، جدم و پدرم طرف دعوای تو هستند.4
با این سخنان دندان شکن و آتشین، مُهر خاموشی بر دهان کثیف و آلوده یزید خورده و توان هرگونه سخن را از آن ملعون گرفت و تنها چیزی که توانست بگوید این بود که ای مؤذن اقامه بگو، هیاهو و صدای اعتراض از مجلس برخاست، برخی با یزید نماز خواندند گروهی نماز نخوانده و پراکنده شدند.
مصیبت های وارده براسرا از زبان امام سجاد
روایت آمده: از امام سجاد(علیه السلام) پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ حضرت سه بار فرمود: (الشام الشام الشام)
امام سجاد
در روایتی امام سجاد(علیه السلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
1- ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله می کردند و کعب نیزه به ما می زدند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می زدند.
2- سرهای شهدا را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس را در برابر چشم عمّه هایم زینب و ام کلثوم(علیهماالسلام) نگه داشتند، و سر برادرم علی اکبر و پسرعمویم قاسم را در برابر چشم سکینه و فاطمه (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند، و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.
3- زن های شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم، عمامه ام سوخت، و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
4- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز، ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.
5- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند و به آنها می گفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را در خیبر و خندق و … کشتند و خانه های آنها را ویران ساختند، امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید…
6- ما را به بازار برده فروشان برده و خواستند بجای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.
7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت، روزها را از گرما و شبها از سرما آرامش نداشتیم…5
ای یــاد تــــو در عــالم، آتش زده بر جانها
هـر جــا ز فــراق تــو چاک است گریبانها
ای گلشن دین، سیراب با اشک محبانت
از خون تو شد رنگین، هر لاله به بستانها
رمز زنده ماندن واقعه عاشورا
رمز زنده ماندن واقعه عاشورا
معظم له در دیدار اعضاء جمعیت هلال احمر، مسؤولین بنیاد شهید و اقشار مختلف مردم در تاریخ 29/6/68 اظهار داشتند:
«اگر زینبکبری (سلاماللهعلیها) و امام سجاد (صلواتاللهعلیه) در طول آن روزهای اسارت ـ چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهای بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام وبعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهای متمادی که این بزرگواران زنده ماندند ـ مجاهدات و تبیین و افشاگری نکرده بودند و حقیقت فلسفهی عاشورا و هدف حسینبنعلی و ظلم دشمن را بیان نمیکردند، واقعهی عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقی نمیماند.
چرا امام صادق (علیهالصلاهوالسلام) ـ طبق روایت ـ فرمودند که هر کس یک بیت شعر دربارهی حادثهی عاشورا بگوید و کسانی را با آن بیت شعر بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟ چون تمام دستگاههای تبلیغاتی، برای منزوی کردن و در ظلمت نگهداشتن مسألهی عاشورا و کلا مسألهی اهلبیت، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضیه چه بود. تبلیغ، اینگونه است. آن روزها هم مثل امروز، قدرتهای ظالم و ستمگر، حداکثر استفاده را از تبلیغات دروغ و مغرضانه و شیطنتآمیز میکردند. در چنین فضایی، مگر ممکن بود قضیهی عاشورا ـ که با این عظمت در بیابانی در گوشهیی از دنیای اسلام اتفاق افتاده ـ با این تپش و نشاط باقی بماند؟ یقینا بدون آن تلاشها، از بین میرفت.
آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسینبنعلی (علیهالسلام) بود. به همان اندازه که مجاهدت حسینبنعلی (علیهالسلام) و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب (علیه السلام) و مجاهدت امام سجاد (علیهالسلام) و بقیهی بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه آنها، صحنهی نظامی نبود; بلکه تبلیغی و فرهنگی بود. ما به این نکتهها باید توجه کنیم.»
درسى که اربعین به ما می دهد
ایشان ادامه دادند:
«درسی که اربعین به ما میدهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطرهی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانی که علیه جنگ به راه نیفتاد جنگی که دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهدای عزیزی که جانشان ـ یعنی بزرگترین سرمایهشان ـ را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه کردند و مستقیم و غیرمستقیم، با رادیوها و روزنامهها و مجلهها و کتابهایی که منتشر میکردند، در ذهن آدمهای سادهلوح در همه جای دنیا، چه تلقینی توانستند بکنند.
حتی افراد معدودی از آدمهای سادهدل و جاهل و نیز انسانهای موجه و غیر موجهی در کشور خودمان هم، در آن فضای ملتهب جنگ، گاهی حرفهایی میزدند که ناشی از ندانستن و عدم احاطه به حقایق بود. همین چیزها بود که امام عزیز را برمیآشفت و وادار میکرد که با آن فریاد ملکوتی، حقایق را با صراحت بیان کند.
اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهی ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت حقیقتی که در این کشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکی است. البته، اکثریت قاطع ملت و آحاد مردم ما، به برکت آگاهی ناشی از انقلاب، در مقابل تبلیغات دشمن بیمه هستند و مصونیت پیدا کردهاند. از بس دشمن دروغ گفت و چیزهایی را که در مقابل چشم مردم بود، به عکس و واژگون نشان داد و منعکس کرد، اطمینان مردم ما نسبت به گفتهها و بافتهها و یاوهگوییهای تبلیغات جهانی، بکلی سلب شده است.
دستگاه ظالم جبار یزیدی با تبلیغات خود، حسینبنعلی (ع) را محکوم میساخت و وانمود میکرد که حسینبنعلی (ع) کسی بود که بر ضد دستگاه عدل و حکومت اسلامی و برای دنیا قیام کرده است!! بعضی هم، این تبلیغات دروغ را باور میکردند. بعد هم که حسینبنعلی (علیهالسلام)، با آن وضع عجیب و با آن شکل فجیع، به وسیله دژخیمان در صحرای کربلا به شهادت رسید، آن را یک غلبه و فتح وانمود میکردند! اما تبلیغات صحیح دستگاه امامت، تمام این بافتهها را عوض کرد. حق، این گونه است.»
پیاده روی اربعین در روایات
وایت اول
عیاشی از معاویه عجلی نقل می کند که می گوید: در محضر مبارک باقر العلوم(ع) در مدینه بودم که یک خراسانی (ایرانی) به خدمت امام مشرف شد. پاهای خاک آلود و زخمی اش را که دیدم، دریافتم رنج فراوانی را در سفر متحمل شده است. او بعد از سلام و احوال پرسی به امام عرض کرد: به خدا قسم هیچ چیزی مرا از خانه و شهرم بیرون نیاورده، مگر دوستی و محبت شما اهل بیت رسول خدا’. امام باقر(ع) در تأیید سخن آن مرد فرمود:
«والله لَوْ أحبّنا حَجَرٌ حَشَرَهُ الله مَعَنا وَهَلِ الدِّینُ اِلّا الحُبُّ، إنَّ الله عزوجل یَقُولُ: {قُلْ اِنْ کنتم تُحبّونَ الله فاتَّبِعونی یُحْبِبْکُمُ الله}[4] و قال: {یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَیْهم}[5] وَهَلِ الدینُ اِلّا الحُبُّ؟»؛[6] به خدا قسم اگر سنگی ما را دوست داشته باشد، خداوند آن را با ما محشور می گرداند. آیا دیانت چیزی جز محبت است؟! به درستی که خداوند می فرماید: (ای پیامبر) بگو: اگر خدا را دوست دارید، پس از من پی روی کنید تا خداوند نیز شما را دوست داشته باشد و خداوند می فرماید: (مؤمنین کسانی اند که) دوست دارند آن افرادی را که به سوی ایشان هجرت می کنند… پس آیا دیانت چیزی غیر از محبت است؟!
روایت دوم
حسین بن اسماعیل صَیْمَری از امام صادق(ع) نقل می کند که فرمود:
«مَنْ زار أمیرالمؤمنین(ع) ماشیاً کَتَبَ الله لَهُ بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّۀً و عُمْرۀً فَأِنْ رَجَعَ ماشِیاً کَتَبَ الله له بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّتَیْنِ و عُمْرِتَیْنِ»؛[7] هر کسی پیاده به زیارت أمیرمؤمنان (علی بن ابی طالب)(ع) برود، با هر قدمی، خداوند یک حج و یک عمره می نویسد و اگر پیاده بازگردد، خداوند با هر قدمی دو حج و دو عمره برایش نوشته است.
روایت سوم
در محضر مبارک امام صادق(ع) نام أمیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) بُرده شد. شخصی به نام «ابن مارد» از حضرت پرسید: یا أباعبدالله! کسی که جدّتان أمیرمؤمنان(ع) را زیارت کند، چه ثوابی خواهد گرفت؟ امام صادق(ع) فرمود:
«یا ابْنَ مارِدٍ! زارَ جَدّی عارِفاً بحقّه کتبَ الله لَهُ بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّۀً مَقْبُولَۀً و عُمْرَۀ مَقْبُولۀً (مَبْرورَۀً)، والله یا ابْنَ ماردٍ ما یُطْعِمُ الله النّارَ قَدَماً اعْنَبِّرتْ فی زیارةِِ امیرالمؤمنین(ع) ماشیاً کانَ اوْ راکباً، یا ابْنَ ماردٍ اکْتُبْ هذا الحَدیثَ بِماءِ الذَّهَبِ»؛[8] ای پسر مارد! کسی که جدم را در حالی که حقش را می شناسد زیارت کند، خداوند به ازای هر قدمی که برمی دارد، یک حج و عمره مقبول برایش می نویسد. ای پسر مارد! به خدا سوگند، آتش را خداوند بر قدم هایی که در راه زیارت أمیرمؤمنان(ع) غبارآلود شده باشد، مسلط نمی گرداند؛ چه پیاده آمده باشد، چه سواره. ای پسر مارد! این حدیث را با آب طلا بنویس.
روایت چهارم
صفوان جمّال می گوید: در سفری به همراه امام صادق(ع) وارد کوفه شدیم؛ حضرت فرمود: ای صفوان! بگو کاروان بایستد؛ این جا قبر جدم أمیرمؤمنان(ع) است. شتر حضرت را خواباندم؛ ایشان پایین آمده و غُسل کردند و لباس های شان را تعویض فرمودند؛ پس کفش های خود را قبل از حرکت از پای درآوردند و به من فرمودند: هرآنچه را که انجام می دهم، تو نیز تکرار کن. پس به طرف تپه های سفیدرنگی حرکت کردند و به من فرمودند:
«قَصِّر خُطاک و ألق ذَقْنَک نحو الأرض فأنّه یُکتَب لک بکلّ خُطوۀٍ مأۀُ ألف حَسَنَۀ و یُمصی عنک مأۀُ ألفِ سیّئۀٍ و تُرفعُ لک مأۀُ ألفِ درجۀٍ و تُقْضی لک مأۀُ ألفِ حاجۀٍ و یُکتبُ لک ثوابُ کُلِّ صدّیقٍ و شهیدٍ ماتَ أو قُتِلَ ثُمّ مَشی و مَشَیْتُ معه و عَلَیْنا السکینۀُ والوَقار…»؛[9] قدم هایت را کوتاه بردار و سرت را پایین بیانداز، به درستی که با هر قدمی، صدهزار حسنه برایت نوشته می شود و صدهزار گناه پاک می گردد و رتبه ات صدهزار درجه بالا می رود و ثواب هر صدیق و شهیدی که کشته شده یا از دنیا رفته، برایت نوشته می شود. سپس حضرت پیاده حرکت کردند و من نیز پیاده حرکت کردم و آرامش سنگینی بر ما حاکم بود.