جشن اتمام واکسن
#به_قلم_خودم
جشن اتمام واکسن
دیروز یکی از اقوام مهمان مابود کمی که از این طرف و آن طرف صحبت کردیم یک دفعه با عجب گفت ببن چه پیامی امد گفتم چی گفتن مگه گفت فعلان فامیلمون که بچه اش تمام واکس
هاشو زد جشن اتمام واکسن گرفت ومارو دعوت کردتازه قبلش جشن از شیر گرفتن و….هم داشت این راکه شنیدم غم عمیقی چهرام راپوشاند باخود گفتم اگر حلا جلوی این کارو نگیرم فردا باید برای فرزند خود بگیرم چون دیگررسم خواهد شد ونگرفتنش کسر شان شماره را ازطرف گرفتم وبهش زنگ زدم بهش قضیه رو توضیح دادم گفتم یه جایگزیین بذار به جشن واکسن جشن معرفی امام زمان به بچه های فامیل بگیر ویک طلبه هم دعوت کن جشن رو اداره کنه اون هم استقبال کرد کرد واز من خواست که این جشن رو ادره کنم من هم قبول کردم ورفتم با بچه ها کار کردم وبا چند تا شعرو داستان امام زمان رو جا انداختن خانواده ها خیلی خوشششون اومده بود میگفت بچه ها تاما رو اذیت میکنن میگن ببخشید اگه نبخشیدامام زمان از ما ناراحت میشه واخلاقشون خیلی خوب شده
گاهی ابتکارربه خرج دهیم برای دینمان
بازی گوشی یا گوشی بازی
#به_قلم_خودم
بازی گوشی یا گوشی بازی
امروزخواهرزاده ام که تازه زبان باز کرده گوشی مرا برداشته بود وبا جی جی ،جی جی کودکانه اش اصرار داشت رمزش رادبرایشدباز کنم تاعکس هایش را ببیند چون قبلا این کار را کرده بود ، ناخود آگاه به دوران کودکی خودم رفتم عروسک های چین دار بچه های همسایه وشورو هیجان در حیاط وگاز وقوری مصنوعی وچایی که به بزرگتر ها تعارف میکردیم وبزرگتر ها با چه هورتی چای خیالی را میخوردند اما امروزه هرچند اسباب بازی زیار شده اما اما دیگر خنده کودکان شادی آور زندگی آور زتدگی ها نیست کودکان به جای بازی گوشی گوشی بهزی میکنند وبزرگتر ها هم به خاطر ساکت شدنشان راضی به نابود کردن فرزندان با فضای مجازی هستند
کمی برای شیرینی زندگیمان به فضای حقیقی برگردیم
غذای زیادو همسایه گرسنه
#تلنگرانہ
غذای زیاد وهمسایه گرسنه
بعد از چند وقت بیرون رفتن دعوت شدن به شام خونه دختر خاله تازه عروس خیلی خوشحالم کرد
تصمیم گرفتم برای کمک بر خونه اش به همین خاطر نهارو خور ده نخورده راه افتادم تا برای کمک برم خونه اش رسیدم کار های ِآخر گذاشتن قرمه سبزی را انجام میداد بعد از خوردن چای سراغ ظرف ها رفتم تا برای شب آماده شون کنم برنج رو هم دم کردیم اما غذای یه دختر تازه عروس و دختر لوس از این بیشتر نمیشو د حق با دختر خاله بود غذا زیاد بود گفتم زهرا حالا با این همه غذا میخوای چیکار کنی گفت هیچی یه ذره اش فردا میخوریم بقیه ا ش میریزم میره
بعد از مشورت با وجدان ومشاور اعظم همون عقل گفتم میشه غذای اضافی رو قبل از دست خورده شدن جدا کنی ؟؟؟ با هاش کار دارم غذارو از دست دختر خاله گرفتم و سریع رفتم بیرون سراغ همسایه ای که چهار تا بچه داشت وهمسرش تو تصادف از دنیا رفته بود
لبخند خوشحالی بچه ها ودعای عاقبت بخیری مادر بچه ها بهترین لحظه زندگیم شد
گاهی به اطراف نگاه کنیم شاید گرسنه ای باشد
فضای مجازی خونه ات نیست
#به_قلم_خودم
فضای مجازی خونه ات نیست !!
مرخصی تحصیلی کار دستم داده بود هرکاری که باید انجام میدادم انجام دادم بیکار که شدم حوصله ام سر رفته بود اما گوشی درگوشه طاقچه ادا در می آورد ومرا به سمت خود میخواند خودم هم بدم نمی آمد گوشی بازی کنم گوشی را برداشتم وواردفضای بیکران وبی انتهای مجازی شدم اما نا خود آگاه خشکم زد چشمانم را به هم مالیدم نکند اشتباه کرده باشم اما از بخت بد درست بود دخترهمسایه عکس مو باز خود را با همسرش بر روی پرو فایل گذاشته بود سریع توخصوصی بهش تذکر دادم واو هم خدا خیرش بدهد پروفایلش را عوض کرد
یاد مان باشد فضای مجازی فضای امن خانه نیست
کمی دقت کنیم
پندانه
? #پندانه
?ﺍﺯ عالمی ربانی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
❓ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﻪ ﻭ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، چه به دست ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟
☑️ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﻫﻴــﭻ …! ﺍما ، ﺑﻌﻀﯽ چیزﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ؛ #ﺧﺸﻢ ، #ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ #ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ، #ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ، ﺍﺣﺴﺎﺱ #ﻋﺪﻡ_ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻭ #ﺗﺮﺱ_ﺍﺯ_ﭘﯿﺮﯼ ﻭ #ﻣﺮﮒ …
?ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺑـه دﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﺎلماﻥ ﺧﻮﺏ می شوﺩ ؛ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍدن ها ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ و راحت مان می کند …
✅