بالاترین بی ادبی
مادرم بعد از جمع کردن سفره صبحانه مشغول کارهای روزمره اش بود وپدرم هم داشت ذادیو را تعمیر میکرد من هم رفتم کمی به درسهایم برسم یکدفعه مادرم صداکرد : ,دخترم میشه قیچی رو برام بیاری ؟ گفتم مادر بذار این صفحه رو بخونم برات میارم . دو دقیقه بعدد صدازد: دختر جان من این جا منتطرم قیچی رو بیار. گفتم مامان الان کارم تموم میشه میارم . دفه سوم خودش با عصبانیت اومد دختر تو منو مسخره کردی یک ساعت منوکاشتی بگونمیخوام قیچی بیارم دیگه به تواحترام یاد ندادن . با عذر خواهی سروته قضیه را هم آوردم . اما با خودگفتم مادر یکی ا ز بنده های خداست وجواب ندادن به خواسته های او بی ادبی تلقی میشود پس چطور ما جرات دارم موقع اذان وقتی که خدای با آن عظمتوقدرت صدایمان میکند خود را نشنیدن میزنیم ومشغول کارهای دیگر میشویم . آیا بی ادبی باالاتر از این هم هست .؟ پ.ن.این خاطره واقعی نیستا من سعی میکنم در حد توان خودم به حرف والدین گوش بدم ☺☺