برنامه امام سجاد علیه السلام در دوره خفقان بنی امیّه
برنامه امام سجاد علیه السلام در دوره خفقان بنی امیّه
ظاهراً این بحث روز بعد از عاشورا پخش میشود که شهادت امام چهارم است. یک بحثی را دارم تحت عنوان کار ویژه در زمان ویژه، چون نقش امام سجاد این بود. کار امام سجاد یک کار ویژه در وقت ویژه بود. امام حسین را در کربلا کشتند. خدایا عذاب قاتلین را روز به روز زیادتر بفرما. امام حسین که کشته شد، سکوت و خفقان بود. نه امام سجاد حوزه علمیه داشت، نه نماز جمعه داشت، خوب چطور این دین را نگه دارد؟ یک چند راه امام سجاد به عنوان یک خلاق ابتکار کرد. یکی اینکه برده خریدن آزاد بود. افراد بردهها را میخرید و میگفت: اینها بردههای من هستند. بردهها در خانه در قالب خدمات خدمت میکردند. با این بردهها در خانه کار میکرد. چون بردهها دیگر نماز جمعه و حوزه علمیه نبود. با بردهها کار میکرد و اینها را تربیت میکرد. شب عید فطر هم همه را آزاد میکرد. یعنی یک دانشکده سری بود در قالب بردهداری.
خدا همه شهدا را رحمت کند. از جمله شهدای 72 تن و شهید بهشتی. یک روز شهید بهشتی به من زنگ زد. تهران بیا. من از قم به تهران آمدم. آدرس گرفتم و به منزل ایشان رفتم. گفت: شما اینها را میشناسی؟ من دیدم اینها یک جمعی هستند. گفتم: نه، من طلبه در قم هستم. اینها در تهران هستند. هیچکدام را نمیشناسم. گفت: ما هرکجا جلسه میگذاریم دولت شاه تعطیل میکند. ما نمیتوانیم بخاطر فشار دولت از کارمان دست بکشیم. یک طرحی به ذهن ما رسیده است، طرح این است که از هر فامیلی یک آدم فرهیخته و فرهنگی را انتخاب کنیم، مثلاً چهل فامیل، چهل نفر، این چهل نفر یک دورههایی ببینند، بعد عصر جمعه هریک از این چهل نفر، دختر و پسرهای فامیل را دعوت کنند، آنچه از تو گرفتند، به بچههای فامیل بگویند. ما میتوانیم چهل جلسه در تهران درست کنیم که ساواک هم متوجه نشود. چون جلسه فامیلی است. مثلاً من رئیس فامیل هستم. دختر و پسرهای فامیل جمع میشوند، حالا یک شکلات و بستنی میخورند و یک پذیرایی میشود. نیم ساعت گپ میزنیم و بیست دقیقه هم آنچه از تو گرفتند به بچههای فامیل میگویند.
ما با این طراحی میتوانیم جلسات زیادی بگذاریم که اسمش کلاس درس است. گفتیم: خیلی خوب. تهران آمدیم و در همین خیابان توحید، میدان توحید است دیگر؟ آنجا یک ساختمان نا تمام بود. مرحوم مطهری و بهشتی هر کدام دو ساعت صحبت کردند. با هنر دو ساعت صحبت کرد. معلم دائمی من بودم. این یک طرح است. ما نباید بگوییم حالا که… باید نشست و دنبال راه بود. راه نو کشف کنیم.
یک وقتی من مسئول تبلیغات مکه بودم. افرادی که زبان خارجه مثل فرانسه، انگلیسی، اردو، عربی، هرکس هر زبانی بلد بود در کاروانها در میآوردیم، اسمش هم کاروان زبان دارها بود. بنده خادمشان بودم. به آنها میگفتم: بروید با عربها صحبت کنید. بعد میآمدند اگر اشکالی داشتند، میگفتند و ما هم به مقداری که بلد بودیم کمک کردیم. این را سعودی فهمید. تا ایرانی میخواست کنار یک عرب بنشیند، بلندش میکرد یا عرب را میگرفت و یا ایرانی را. آمدند گفتند: طرح ما لو رفت. چه کنیم؟ گفتند: دیگر با عربها ننشینید. خود ایرانیها با هم بنشینید. منتهی ببینید این عرب اینجا نشسته، فرض کنید این کاغذ من عرب است. جلو نشسته، شما پشت سرش بروید و خودتان با هم بحث کنید. بگویید: بعضی اینطور میگویند. اینطور میگویند. به عربی یا انگلیسی، آن کس که جلوتر از شما نشسته، یک درجه گوشش را عقب میآورد. یعنی اول اینطور نشسته بود، نگاه به سر من کنید. مثل اینهایی که آمپول از عقب میزنند، ما حرفهایمان را از صف دوم به صف اول القاء میکردیم.
گفتیم در مسجد میتوانید بخوابید. این دیگر من نگفتم و خودشان به ذهنشان رسید. من دیدم یک ایرانی کنار یک عرب خوابیده است. یک روزنامه هم روی صورتش زیر باد بزن گذاشته است. از زیر باد بزن حرف میزند این میشنود. این طرح است. چند سال پیش چهارصد حاجی در مکه شهید شدند. بنا شد یک سمینارهایی در کشورهای دنیا باشد، ما برویم جنایات سعودی را بگوییم.