#تجربه_نگاری_اربعین
#تجربه_نگاری_اربعین
دخترم در گرمای نجف که شرشر عرق میریختیم اصرار کرد که میخواهم لباس بافتنی بپوشم! چون دوستش دارد! گفتیم: چشم گفت: از کالسکه خسته شدم میخوام پیاده بیام دستمم نگیرید! گفتیم: چشم گفت: وایسید میخوام آب بازی کنم عجله داشتیم ولی گفتیم : چشم گفت: بابا منو قلمدوش کنه خسته بودیم ولی گفتیم: چشم… چارهای نیست. ناز دختر سه ساله را باید خربد.