#تجربه_نگاری_اربعین
بعد از آنڪہ ڪارهای ڪابتاژ ڪردن ماشین تمام شد، باید گذرنامه هارو میبردیم مُهر بزنند آنقد خوشحال بودم ڪہ اولین مُهر سفر ڪربلام بر گذرنامه ام نقش بست، اونم گذرنامه ای ڪہ تمام هزینه اش رو خود ارباب برام ردیف ڪرده بود. ?
گیتها را رد ڪردیم و وارد ڪشور عراق شدیم و سوار بر ماشینی بودیم ڪہ پلاک کرج بود، عراقیها تا ماشین ایرانی می دیدند دست تڪان می دادند و از موڪبهاشان بیرون می آمدند بهمان غذا، میوه، آب… می دادند حتی نمی خواستیم هم بزور میذاشتند داخل ماشین و می گفتند"ایرانی ایرانی” ?? شیشه جلوی ماشین عکس حضرت آقا، سید حسن نصرالله، زده بودیم نگاه می ڪردند دست می ڪشیدند رو عکس و به عربی میگفتند “عکس ایت الله سیستانی را هم بزنید” .
ایرانیهایی ڪه پیاده می رفتند دست تڪان می دادند و می گفتند” ایول بچه ڪرج، پلاڪ ڪرجم اینجاست و ڪلی ذوق داشتند ڪہ ماشین ایرانی هم درعراق تردد می ڪنہ، در بین مسیر بہ موکبی رسیدیم و ما را به منزلشان بردند، تا بہ منزل رسیدیم، دوتا خانم جوان آمدند جلویمان با زبان عربی و با ایما واشاره ڪہ ما متوجہ بشیم می گفتند” چادرهایتان را دربیاورید بشوریم
گفتیم” ممنونیم از محبتتون ما اومدیم نماز بخوانیم سریع باید بریم خیلی اصرار داشتند اما ما عجله داشتیم و باید بعد نماز به شهرڪوت می رسیدیم. ڪلی زائر ایرانی از اقصی نقاط کشورمون اومده بودند یڪ خانومی حتی با نوزادش اومده بود ?? من و فرناز نشسته بودیم گوشیهامونو زده بودیم شارژ فقط به خانومای عراقی نگاه می کردیم ڪہ چقدر ذوق و خوشحالی تو چهره اشون موج میزد ازاینڪہ به ایرانی خدمت می ڪنند. گوشیها ڪہ شارژ شد رفتیم وضو بگیریم نماز بخونیم، بعد نماز با حاج خانوم منزل ڪہ خانم مهربون و بامحبتی بود ایستادیم عکس انداختیم
حاج خانوم اشاره ڪردند بیا ڪنار عڪس حضرت عباس(علیه السلام) عڪس بگیر منم قبول ڪردم و عڪس رو گرفتیم و سریع وسایلامون رو جمع ڪردیم ڪہ بریم ڪفشامونو ڪہ پا می کردیم همان دو دختر جوان اومدند به زبان عربی گفتند” بمانید شام بیاریم امشب بمانید خیلی اصرار داشتند، متوجه شدند ڪہ نمی مانیم غذایمان را آوردند و بهمراه خود بردیم جاتون خالی دلمه بود. ? قبل از رفتن باهاشون یه عڪس یادگیریم گرفتم.
سوار ماشین شدیم و به سمت شهر کوت راهی شدیم در کوت حلیمه خانم( دخترعموی مادرم) با خانواده ای آشنا شده بودند ڪہ هرسال اربعین میرفتند. آقای نوبهار بهشون زنگ زدند هماهنگ ڪردند و به سمت منزلشان حرڪت ڪردیم تا رسیدیم مادر منزل یه دید بوسی باهامون داشت ڪلی استقبال گرم تا نشستیم آقای منزل گوشیهارو گرفت به دخترعمو اشاره ڪردم ڪجابرد گفت"بردش به وای فای وصل ڪنہ”
خدا خیرش بده وصل نت شدیم هممون با خانواده هامون تماس گرفتیم بنده خدا مادر من ڪہ موفق به گرفتن تماس با من نمیشد چون همراه اول بودم آنتن دهی امکان پذیر نبود و من هم از فرصت بدست آمده استفاده کردم ☺ خانم خونه ڪہ عربها به خانم میگن “حَجیِّہ” اشاره می ڪرد بیایید چایی میوه بخورید ما هم با کمال احترام
پاشدیم رفتیم و رو مبل نشستیم. حجیِّہ چشمش فرنازو گرفته بود بہ دخترعمو میگفت این خانم جمیل جمیل ????? هیچی دیگہ به فرناز گفتیم تموم شد عروس عراقیها شدی ? اونم خوشش اومده بود میگفت خوبه دیگه میایید کربلا میایید خونم ?? از فرناز خوششون اومده بود. چشمم سمت آشپزخونه ڪه چرخید یه گربه دیدم قشنگ رفت آشپزخونه یه دور شمسی قمری زد اومد بیرون رفت. ?? این گربه ها دست از سرم برنمیدارن همه جا هستند. حجیِّه خانومم ڪه چشمش فرنازو گرفته بود ? از اتاق بیرون نمی رفتند تا استراحت کنیم تا اینڪہ گفتند چادرهاتون مانتو شستنی دارید ببریم بشوریم چادرهامونو دادیم بردن شستن خشک کردن آوردن خداخیرشون بده. کم کم دیدن ڪه داریم مانتو در میاریم یعنی می خواهیم بخوابیم. حَجیِّه هم متوجه شدند ڪہ می خواهیم استراحت ڪنیم اتاق را ترڪ ڪردند، بعد نمازصبح لباسارو به تن ڪردیم تا به سمت نجف بریم. از اهالی منزل تشکر و خداحافظی ڪردیم سوار ماشین شدیم فرناز خانم یادش افتاد با مادرشوهرش عکس ننداخته هیچی دیگه ماشینو خاموش کردیم تا خانوم برن عکسشو بندازن، عکسشو انداخته اومده بهمون نشون میده میگه منو مادرشوهر یهویی
ما از خنده روده بر شدیم و این سوژه شد تا آخر سفر برامون ??