محاصره اقتصادی و نظامی در کربلا
محاصره اقتصادی و نظامی در کربلا
کربلا محاصرهی اقتصادی بود. آب نبود، نصف لیوان آب برای علی اصغر، از شب هفتم که بحث را شما گوش میدهید، دستور آمد که آب را ببندید. شب هفتم محرم شب بسته شدن آب هم هست.
محاصرهی نظامی بود، سی هزار نفر، هفتاد و دو نفر را محاصره کردند. کجای کرهی زمین یک چنین محاصره نظامی بوده است؟
محاصرهی تبلیغاتی گفتند: «یَا خَیْلَ اللَّهِ ارْکَبِی» (بحارالانوار/ج61/ص176) عمر سعد روز عاشورا گفت: ای لشگر خدا سوار شوید برویم حسین را بکشیم. به لشگر یزید، لشگر خدا گفت. «یَا خَیْلَ اللَّهِ» ای لشگر خدا.
باید خدا را شکر کنیم در این زمان زندگی میکنیم. اگر ما پنجاه سال پیش متولد شده بودیم، باید به شاه بله قربان میگفتیم. «طَوْعاً وَ کَرْهاً» (آلعمران/83) یا با زور، یا با میل. باید به یک فاسق بله قربان میگفتیم. حالا به یک عادل میگوییم. فاسقی که نظر شخصیاش را میگفت. عادلی که نظر امام صادق را میگوید. فاسقی که هدفش رضای آمریکا بود. حالا بله قربان به عادلی میگوییم که رضای خدا هدفش است.
یکوقت ارتشی، سپاهی، بسیجی، نیروی انتظامی فکر نکند که البته خودشان که نه ولی از یکی از بچههایشان من شنیدم، حالا بچهی یکی از این دانه درشتهای قوای مسلح، در هواپیما بود. من نشسته بودم. او هم آن طرف نشسته بود. بچهی ایشان دختر بود پشت سر من نشسته بود. مشهد میرفتیم. این دختر گفت: حاج آقا اگر گردنتان را عقب بکشید من یک چیزی بگویم پدرم نفهمد. نمیدانست یک زمانی تلویزیونی میشود. حالا شما هم به کسی نگویید.
گفت: پدر ما در قوای مسلح باید بله قربان بگوید. شاه بود به شاه بله قربان میگفت، حالا ولایت فقیه است به ولایت فقیه بله قربان میگوید. پدر ما بله قربان گو است، فرق نمیکند چه شاه، چه فقیه. گفت: پدرم نفهمد. گفتم: نه! به او گفتم: دختر خانم قصهی یوسف را شنیدی؟ گفت: بله. گفتم: یوسف وقتی زلیخا علاقهمند شد و درها را بست و پیشنهاد خلاف کرد، یوسف چه کرد؟ یک خرده فکر کرد و گفت: هیچی یوسف فرار کرد. گفتم: زلیخا چه کرد؟ گفت: او هم فرار کرد. گفتم: فرق این دو فرار چیست؟ او میدوید و من میدویدم. یوسف میدوید گناه نکند. شما بگویید… زلیخا میدوید گناه کند. فیزیکاش هردو میدوند، شیمیاش فرق میکند. بله قربان، بله قربان است. فیزیکاش کلمهی بله قربان است. بله قربان به عادل یا فاسق؟ بله قربان به کسی که نظر شخصیاش را میگوید. یا کسی که نظر اسلام را میگوید؟ بله قربان که هدف رضای خداست، یا بله قربان که هدف رضای آمریکاست؟ چاقوکش و جراح هردو شکم پاره میکنند. از چاقو کش پول میگیرند و به جراح پول میدهند. هدف مقدس خیلی ارزش دارد.
جملاتی از زیارت اربعین
جملاتی از زیارت اربعین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ وَ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیِّکَ الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَةِ وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ اجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلَادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَةِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ» به امام حسین در زیارتنامه این جمله را میگوییم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَة» (تهذیب/ج6/ص113) خدایا این امام حسین خونش را داد تا مردم فهم پیدا کنند. این خودش پیام دارد، یعنی خون معلم است. گاهی وقتها خون که ریخته شد آدم میفهمد حق کیست و باطل کیست؟ در گفتگوها سر درنمیآورد. امام حسین خونش را بخشید تا مردم بفهمند بنی امیه کیست و اهل بیت کیست؟ تمام جنایتها در بنی امیه جمع میشود و تمام کمالها در کربلا، در امام حسین و اصحابش جمع میشود.
چرا امام حسین را کشتند؟ میگوید: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا» گول دنیا را خوردند. میخواهد حکومت ری را بگیرد میآید امام حسین را میکشد برای اینکه فرماندار ری شود. استاندار باشد. الآن هم اینطور است. افرادی هستند در انتخابات رئیس جمهوری، نمایندهی مجلس، شورای شهر دروغ میگوید. آخرت خودش را میفروشد، که یک نفر مجلس برود یا یک نفر رئیس شود. امام حسین در زیارت داریم که «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى» آنهایی که امام حسین را کشتند بزرگترین جنایت را کردند به خاطر اینکه به دنیا برسند.
خلاصهاش کنیم. «السَّلَامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَی اَولَادِ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ» (زیارت عاشورا)
خدایا یک امنیت کامل بر همهی بلاد اسلامی، به خصوص یک امنیت کامل بر عراق، کربلا، نجف، سامرا، کاظمین، در همه بلاد به خصوص این شهرها، یک امنیت کامل مقدر بفرما تا تمام علاقمندان بدون دغدغه و دلهره زیارت با معرفت و در امنیت کامل که ذخیرهی قیامتشان باشد نصیب تک تک آنها بفرما.
خاطرهای از اخلاص در تبلیغ
خاطرهای از اخلاص در تبلیغ
یکبار مهدیهی تهران یک ماه رمضان از ما دعوت کرد که بعد از افطار سخنرانی کنیم. من هم گفتم: به شرطی میآیم که پول نگیرم. چون میخواهم صد در صد نیت من خالص باشد. اینها گفتند: ما بودجه داریم. گفتم بودجه داشته باشید، جای دیگر خرج کنید. بگذارید مهدیه خانهی امام زمان است، ما یک ماه رمضان پول نگیریم. خوب بحث معاد را کردیم، جمعیت هم خیلی زیاد بود. در آخر هم در مهدیه را بوسیدیم و گفتیم این خالص باشد. خالص خالص باشد. چند ماهی گذشت ما گفتیم حالا ما گفتیم پول نمیخواهیم اینها تلفن هم نزدند تشکر کنند. (خنده حضار)
بعد معلوم شد که بندگان خدا تلفن کردند، من در خانه نبودم. فهمیدیم اخلاص نیست. چون مخلص این است که نه پول بخواهد، نه تشکر. «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» (انسان/9) نه جزا میخواهیم و نه شکور. شکور یعنی تشکر. این اخلاص است. اخلاص این است. نه جزا میخواهیم نه تشکر. اگر نیت خالص باشد، «لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً»
یک دعا میکنم هرکس پای تلویزیون هست و شما آمین بگویید. آمین یعنی خدایا این دعا را مستجاب کن. خدایا به آبروی امام حسین و اصحابش و به آبروی زینب کبری و باقی اسرا و به آبروی همه آبرومندان درگاهت، تا الآن هرچه بوده گذشته، از الآن تا ابد همه ما را از مخلصین قرار بده.
کار نداشته باشیم که ایشان دیدن ما آمد یا نه؟ نه ایشان وقتی مسافرت رفت با من خداحافظی نکرد. من هم دیدنش نمیروم. بابا معامله نکن دیدنش برو. ولو خداحافظی نکرده باشد. سوغاتی برای من نیاورده برایش سوغاتی ببرم. بابا تو سوغاتی داری به او بده. چه کار داری که او… او باید به من سلام کند. من لیسانس هستم او فوق دیپلم. ای بابا! سلام کن. خدا به بندهاش سلام میکند. «سَلامٌ عَلى إِبْراهیمَ» (صافات/109)، «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ» (صافات/120)، خدا به مخلوقش سلام میکند. تو به خاطر دو تا کتاب سلام نمیکنی. من پدربزرگ هستم، او باید دیدن من بیاید. حالا تو برو، مگر پیغمبر عیادت بچه کوچولوها نرفت وقتی مریض شده بودند. ما یک خرده باید خودمان را خالی کنیم از این قفلهایی که به پای ما افتاده است. همه را نمیگویم. خیلی از ما گیر هستیم. گیر هستیم. من بارها این مثل را برای خودم زدم. من هم گیر هستم. دارم مسجد میروم، اگر عمامهی من به شاخهی درخت بند شد و افتاد در جوی آب میمانم. چه کنم؟ زشت است. الو مسجد! یک حادثهای رخ داده امشب نماز تعطیل است. حادثه چیه؟ نیم کیلو پنبه در جوی افتاد. (خنده حضار) من به خاطر نیم کیلو پنبه نماز جماعت را از دست میدهم. گیر هستیم. یکی گیر عمامه است. یکی گیر مدرک است. یکی گیر پول است. یکی گیر، یکی گیر… گیر هستیم.
خطر شایعات و گسترش اخبار نادرست در جامعه
خطر شایعات و گسترش اخبار نادرست در جامعه
* 1- اول این که پای هر سختی ننشینیم. به هر سخنی گوش ندهیم. چند آیه در این خصوص داریم. «إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللَّـهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا» (نساء/140) در جلسهای نشستهاید، میبینید که «آیَاتِ اللَّـهِ» یعنی نشانههای خدا، احکام خدا، مردان خدا، مسخره میشوند، «فَلَا تَقْعُدُوا» حق ندارید در آن جلسه بنشینید. آیهی قرآن است. «حَتَّىٰ یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ» جلسه را باید ترک کنید. نمیشود در یک جلسهای بنشینم و هر حرفی را گوش بدهم. اگر میبینید آیات خدا تحقیر میشود، نشستن در آن جلسه ممنوع است. این یک آیه!
آیهی دیگر! «إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ» بحث امشب خیلی قرآنی است. یعنی در بیست و پنج دقیقه، بیست و پنج آیه، سی و چهل آیه، میشنوید، من روان میگویم، خواسته باشم آیه را بنویسم، ترجمه کنم، تفسیر کنم، یکی دو آیه بیشتر نمیرسیم. میخواهم فهرستوار بگویم. قرآن میفرماید: «إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (حجرات/6) اگر فاسق خبری را آورد، گوش ندهید، تحقیق کنید. آیهی دیگر! «وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ» (بقره/205) بعضی از مردم حرف که میزنند، «یُعْجِبُکَ» تو که پیغمبر هم هستی، «یُعْجِب» به عجب درمیآیی! تعجب میکنی! عجب!!! خیلی قشنگ صحبت میکند. خیلی عالی حرف میزند. اما خیلی نامرد است. بیانش خوب است، اما جنسش جلب است. «وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»
آیه چهارم: «یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ» (انعام/112) بعضیها حرف که میزنند، طلایی حرف میزنند، ما در فارسی میگوییم: فلان حرف را باید با آب طلا نوشت. اما «وَلِتَصْغَىٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» (انعام/113) حرفهایشان زیبا است، اما باطل است. مثل گل زیبایی است که ریشهاش در پهن است. پس به هر حرفی گوش ندهیم. البته قرآن یک آیه دارد که اگر اهل تشخیص هستید، به هر حرفی گوش بدهید. ببینید اگر برقکش هستید، دست به هر سیمی بزنید، اما اگر برقکش نیستید، دست به هر سیمی نزنید. اگر با جاده آشنا هستید، ماشینتان سالم است، اگر شب هم میخواهید بروید، بروید. اما اگر جاده را نمیشناسید، به ماشین هم اطمینان ندارید، شب حرکت نکنید. قرآن میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ» یعنی بشارت بده، «عِبَادِ» بندگان من را بشارت بده. میگوییم: عباد چه کسانی هستند؟ میگوید: «الَّذِینَ» بندگان من کسانی هستند که «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر/17و18) این آیهی قرآن است. یعنی بندهی خوب خدا کسی است که حرفها را بشنود و بهترینش را انتخاب کند. خوب حالا این اول باید «عِبَاد» باشد. یعنی بندهی خدا باشد، نه بندهی هوس. چون اگر انسان بندهی هوس باشد، هر حرفی را که با هوسش جور در میآید، میپذیرد. ببینید مثل اینکه میگویم، دستت را به طناب بگیر، خودت را در دریا بینداز! اگر دستت به طناب بود، موج تکانت نمیدهد، چون دستت به طناب است. بچهات را تاببازی میبری، میگویی: این دو طناب را بگیر، هر چه میخواهی حرکت کن. دستت نباش اول ما باید بندهی خدا باشیم. نه بندهی نفس، نه بندهی شهوت، نه بندهی پول! کسی که بندهی پول است، هر کجا که به او پول بدهند، همانجا را امضاء میکند. این «عِبَادِ» نشده است. اگر بندهی خدا شدی، یعنی گول نمیخوردی، حالا حق داری که حرفها را خوب گوش بدهی، هر کدام که «أَحْسَنَ» و بهتر است را پیروی کنی. وگرنه یک جوان هر دختری را که ببیند، میگوید: این دختر خوب است. فقط خوشگل باشد، میگوید: خوب است. این چون هنوز بندهی خدا نشده است. این دختر کجا غذا خورده است، کجا تربیت شده است، چه افکاری دارد، چه اخلاقی دارد، چه رفتاری دارد، چه منش و روشی دارد؟ پس ببینید، اول باید بنده باشیم، دوم باید قدرت انتخاب احسن را داشته باشیم، سوم باید «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» نه «یَسْتَمِعُونَ الْقَائلَ» نگاه نکنیم که چه کسی گفت، نگاه کنیم که حرف چیست؟ خوب پس راه اول که بیش از یک دقیقه شد…سخنی گوش ندهیم.
مشورت پیامبر با مردم
مشورت پیامبر با مردم
برکات مشورت: اول اینکه ضریب خطا کم میشود. استعدادها شکوفا میشود. پیغمبر عقل کل بود، اما خدا در قرآن به پیغمبر میگوید: «وَشَاوِرْهُمْ» (آلعمران/159) با اینها مشورت کن. پیغمبر تو خودت عقل کل هستی، آخر عقل کل با عقل ناقص مشورت کند. استعدادها شکوفا میشود. آدم به مردم شخصیت میدهد. در مشورت آدم یا پیروز میشود، یا شکست میخورد. حالا چون بحث املاک هم هست، میگویم. من مشورت میکنم که این ملک را بخرم، یا نخرم؟ اگر خریدم یا سود میکند، یا قفل میشود و معامله میایستد. راکد میشود. اگر مشورت کردم و پولدار شدم، حسود ندارم. چون میگویید که از ما پرسید و ما به او گفتیم بخر. یعنی پول او به خاطر فکر من است. من به او گفتم بخر.
خدا اموات را حمت کند. پدرم میگفت که تعریف هر کسی را پیش آدم کنند، آدم حسودیاش میشود. جز تعریف پسر را! اگر به پدری گفتند: پسرت بهتر از خودت است، به او برنمیخورد. میگوید هر چقدر هم رشد کند، این پسر من است. اگر از کسی دیگر پیش آدم تعریف کنند، ممکن است آدم حساس بشود که حالا چرا این میگوید که بهتر از من است؟ اما اگر گفت که پسرت از تو بهتر است، دخترت از مادرش بهتر است، آدم حسودیاش نمیشود. چون میگوید: هر چه هم رشد کند از من است. اگر مشورت کردی و به خیری رسیدی، حسود نداری. چون حسودها میگویند، این مخ من بود که یادش دادم، من یادش دادم. اگر هم شکست خوردی. مشورت کردیم که این کار را بکنیم، یا نکنیم، شما گفتی انجام بده، انجام دادیم، شکست خوردیم. باز هم در عوض غمخوار داریم. میگوید: عجب! بنده خدا! من هم به او گفتم این کار را بکن. پس اگر پیروز شدیم، حسود نداریم. اگر شکست خوردیم، غمخوار داریم. اینها برکات مشورت است.