درمان قلب مریض برای رسیدن به قلب منیب و سلیم
- درمان قلب مریض برای رسیدن به قلب منیب و سلیم
امیدوارم که همینطور که فرشها را تکان میدهیم، خانهمان را تکان میدهیم. دلمان را هم تکان بدهیم. کینهی کسی در دل ما نباشد. در قرآن سه تا قلب داریم. یک قلب سلیم داریم. «إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (شعرا/89) قلب سالم یعنی قلب پاک، نه کینه دارند. نه عقده دارند. نه تکبر دارد. نه حسود است. نه بخیل است. یک قلب را میگوید: «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ» (ق/33) قلب سلیم در قرآن هست، قلب منیب هم هست. قلب مریض هم هست. قلب مریض هم شما نمیدانید. «فی قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) سه تا قلب داریم. قلب سلیم، قلب منیب، قلب مریض!
شما الآن در آرایش آشپزخانه، در آرایش اتاق، اگر در خانه دخترت آرایش نکند، خانه را زیبا نکند، میگویی: خانم ببین جای تو اینجا نیست، اینجا است. همینطور که به ظاهر خانه دقت میکنیم، به ظاهر نماز هم دقت کنیم.
من چند روز پیش یک جایی صحبت میکردم، که نمازتان را درست کنید. نماز میخواند ولی غلط میخواند. شما اگر گفتی: «عالم» اینطور که من میگویم، «عالم» یعنی سواد دارد. اما اگر گفتی «آلم»، یعنی مرض دارد. «اللهم صل» یعنی درود بفرست. «اللهم سل» با «سین»، یعنی خدایا او را بکش. مثل شماره تلفن است. شماره 21 یک استان است، 31، 41 یک استان دیگر است. مثل آمپول است. آمپول در رگ خوب میکند، در گوشت درد میآید. مثل سوییچ ماشین است که کم و زیاد شود قفل باز نمیشود. نماز را باید درست کنیم. حرفهایم را که زدم یک نفر بلند شد، گفت: آدم تحصیل کردهای هم بود. منتهی همه به او خندیدند، جلسه هم جلسهی فرهیختگان بود. منتهی خوب او بلند شد گفت: آقا خدا که میداند ما چه میخواهیم بگوییم، حالا شما آخوندها گیر میدهید، سین بگو، صاد بگو! خدا که میداند. اصل دل است که دارد با خدا حرف میزند. این عبارتها مهم نیست. به او گفتم: من اگر چای را در آفتابه کنم بدهم میخوری؟ اصل چای است، از آفتابه بخور! همه جلسه خندیدند. ما باید هم پوستمان خوب باشد و هم مغزمان. شما پوست تخمه را بکاری سبز نمیشود. مغز تخمه را هم بکاری، سبز نمیشود. هم باید باطن خوب باشد. به بعضیها میگویی: خانم تو که باطنت خوب است، ظاهرت را هم خوب کن. میگوید: اصل باطن است. هم اصل باطن است، هم اصل ظاهر است. ظاهر و باطن باید هردو خوب باشد. هم کمیت، هم کیفیت. کمیت باید خوب باشد، زیاد باشد. «واذکروا الله کثیرا» زیاد باشد. کیفیت هم میگوید: «فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون/2)
چون در آستانهی شهادت حضرت زهرا هستیم، یک جمله هم راجع به حضرت زهرا بگویم.
ما راهمان راه استدلال است. در قرآن چقدر گفته «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُم» (بقره/111) استدلال، دلیل بیاور. بیخودی تعصب نداشته باش. دلیل بیاور. بعد از دلیل و معجزه، آخرین مرحله مباهله است. که بیایید با هم نفرین کنیم. هر نفرینی گیرا شد، معلوم میشود نفرین کننده راهش حق است. با مسیحیها بنا شد که پیغمبر نفرین کند. بنا شد که مسیحیها نیروهایشان را بیاورند، پیغمبر هم نیروهایش را بیاورد، با هم نفرین کنند. شما که با استدلال قانع نشدید. با معجزه هم قانع نشدید. ببینیم چه کسی نفسش گیرا است. این را مباهله میگویند. پیغمبر وقتی میخواست مباهله کند، زهرا را با خودش برد. یعنی چه؟ یعنی پیغمبر دعا کند با آمین زهرا، تکلیف یکسره شود. زهرا کسی است که دعای پیغمبر با آمین او مستجاب میشود. این خیلی مسألهی مهمی است.
آقای قرائتی
محاسبه اعمال هر روز، پیش از خوابیدن
محاسبه اعمال هر روز، پیش از خوابیدن
اگر ما روزانه خانه تکانی کنیم خاکها جمع نمیشود، آلودگیها زیاد نمیشود. اگر هر شبی که میخوابیم حدیث داریم، هر شبی که میخواهی بخوابی، یک نگاه کن که از صبح تا حالا چه کردی؟ امروز صبح ساعت هفت، هشت، نه! یک نگاهی کن اگر خلافی کردی، بگو: خدایا معذرت میخواهم. اگر شب به شب یک تکانی به خودت دادی، این گناهها انبار نمیشود. اگر آدم هر روز یک جارو برقی به خانهاش بکشد، یک جارو دستی این خاکروبهها جمع نمیشود.
در خانه تکانی گاهی اشیای گمشده پیدا میشود. در خودسازی هم گاهی چشمههای حکمت روی آدم باز میشود. میگوید: چرا من برای خدا کار نمیکنم؟ چرا برای مردم کار میکنم؟ چرا هدفم به جای رضای خدا، رضای مردم است؟ بعد وقتی میرود رضای خدا را جلب کند، میگوید: نه، من دیگر برای مردم کار نمیکنم، هدف من خدا است. من برای خدا غذا پختم. حالا شوهر من قدردانی بکند یا نکند. من برای خدا مهمانی کردم، حالا فامیل شوهر خوششان آمد یا بدشان آمد، اگر با خدا معامله کند، روایاتی داریم که اگر چهل روز برای خدا کار کنید، خداوند یک چیزهایی، گنجی، در شما به وجود میآورد. یعنی چشمههای حکمت از قلب بر زبان جاری میشود. یکبار دیگر میگویم. در خانه تکانی، گاهی آدم یک گمشدهای را پیدا میکند، اوه… النگوی من پیدا شد. چقدر گشتم دنبالش! در خانه تکانی گاهی یک چیزی پیدا میشود. در خودسازی هم شما اول میگویی: من آلوده هستم. چرا آلودهام؟ دائم دلم میخواهد، این راضی باشد، او راضی باشد. حالا به جای اینکه این و آن را راضی کنیم، من برای خدا کار میکنم. میروی برای خدا کار کنی، میگوید: اگر چهل روز کارهایت برای خدا بود، خداوند چشمههای حکمت را از قلبت به زبانت جاری میکند. یعنی یک گمشدهای پیدا میشود. چاهی حفاری میشود.
در خانه تکانی اشیای ظریف را توجه داریم که نشکند و با دقت! در تربیت هم افرادی ظریف هستند. بعضی آدمها اگر دو بار، سه بار یک چیزی بگویی، میبُرَد. باید مواظب باشیم، بچه را چقدر نصیحت کنیم؟ پنج دقیقه، دو دقیقه، یک ساعت که تحمل موعظه شنیدن ندارد. همینطور که در خانه تکانی چیزهای ظریف را حواست جمع است، در تعلیم و تربیت و خودسازی هم آدمهای ظریف را باید مواظب باشیم.
نگو: پا شو تو که تجدید شدی! پاشو تو که نمره نیاوردی! پاشو تو که گوشت را سوزاندی. هی نیش میزند. خوب این میبرد. حدیث داریم سرزنش پشت سر هم، طرف قیچی میشود.
خانه تکانی زمان میخواهد، خودسازی هم زمان میخواهد. گاهی چند روز یک زن خانه را میتکاند، باید مدتها انسان با خودش کلنجار برود تا این، آقا این خانم وسواسی است. وسواسی یک بیماری است. یک بار نمیشود وسواس را کم کند. ذره ذره کم کند.
میگوید: من صبح برای نماز صبح حال ندارم، بیدار شوم. خوب این نماز صبح قضا شدن یک عیب است، یک نقص است، یک گناه است. ساعت کوک کنیم. نیم ساعت زودتر بخوابیم. به هر حال باید تمرین کنیم تا ما این عیب را از خودمان برطرف کنیم. خوب حالا اینها بس است.
آقای قرائتی
خانه تکانی دل مایه آرامش خود ودیگران
خانه، هم خودمان لذت میبریم هم دیگران. خانهتکانی که شد، وقتی خستگی برطرف میشود، آدم خانهاش تمیز میشود و هم خودش، هم هرکس وارد خانه میشود. اگر عیبمان را برطرف کنیم، هم خودمان خوشحال میشویم و هم هرکس با ما برخورد میکند. میگوید: چه آدم پاکی، چه آدم صافی.
برای نظافت خانه باید در و پنجرهها را بست. چون گرد و خاک از این پنجرهها بیرون میآید. پنجرهی دل ما هم گوش است. این حرف را شنیدی؟ غیبت میشنوی، مثلاً فلانی را دوست داری. غیبتش را که میشنوی، چهارده درجه، ده درجه میشود. یک نفر دیگر یک غیبت میکند، نه درجه میشود. پنج نفر غیبت میکنند، علاقهی آن مسلمان از دلت میرود. دروازهی اتاق را میبندیم خاک نیاید. دروازهی دل هم چشم و گوش است.
خانه تکانی ربطی به مساحت خانه ندارد. چه خانهی کوچک، چه خانهی بزرگ، خانه تکانی میخواهد، خودسازی هم کاری ندارد که بچه یا بزرگ، پدربزرگ یا مادر بزرگ باشی. نظافت هرچیزی با چیزی است. شما هیچوقت تلویزیونت را با آب و صابون نمیشویی، با سنگ پا! تلویزیون را با کهنه پاک میکنی. هر عیبی هم دوایی دارد. دوای این عیب این است که رابطهات را با دوست بد قطع کنی! شما وقتی تلفنت را به این میدهی، او با تو تماس میگیرد، باید از اول، اصلاً تلفنت را قطع کن. موبایلت را دیگر با خودت نبر. چون وقتی موبایل داری برایت اس ام اس میآید. در اس ام اس یک حرفهایی میزند. دوای این ارتباطات این است که انسان موبایلش را خاموش کند. تلویزیون را یکطور باید پاک کرد. قالی را باید با دسته بیل پاک کرد. قالی را دَمَر میکنند، لگد و دسته بیل! حالا با دسته بیل سراغ تلویزیون بروی، خوب میشکند. همینطور که هر غباری و هر آلودگی را به نحوی، هر عیبی را هم به کسی….
کسی بخل دارد. دوایش خمس و زکات و انفاق است. کسی غافل است، دوایش تذکر است. در حدیث داریم: «ظُهُورَکُمْ ثَقِیلَةٌ مِنْ أَوْزَارِکُم» (وسایل الشیعه/ج10/ص313) کمرهای شما از گناه پر شده است. خوب چطور بار گناهی که روی کمر من است؟ میگوید: «فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِکُم» کسی که گناهکار است، دوای گناهکار این است که سجدههایش را طول بدهد. «بِطُولِ سُجُودِکُم» کسی که سر به خاک بگذارد، «سُبْحَانَ اللَّه» «سُبْحَانَ اللَّه» سجدهاش را طول بدهد، آن سجدهی طولانی بار گناه را کم میکند. امام میفرماید: بار گناه دوایش طول سجده است.
آقای قرائتی
کربلا، صحنه خسارت یاران یزید
کربلا، صحنه خسارت یاران یزید
معامله چه چیزی با چه چیزی بود؟ رضای یزید، رضای خدا، چقدر مردم باختند. بعضیها هم به دنیا نرسیدند. یکی بر سرش میزد میگفت: باختم، باختم، باختم! گفتند: چه کردی؟ گفت: به من گفتند: کربلا برو و امام حسین را بکش. جایزه میگیری. من رفتم امام حسین را کشتم و برگشتم. ده درهم خرج اسبم و شمشیرم و خودم شده است. حالا که برگشتم شش درهم به من دادند. یعنی هم جزء قاتلین شدم و هم ضرر کردم. خیلیها سراغ دنیا میروند و به دنیا هم نمیرسند. رزق هرکسی به حلال اندازهگیری شده است. عمر سعد میخواست فرماندار ری شود. نشد! رزقش نبود. اینطور نیست که ما اگر دست به حرام بزنیم، به حرام برسیم. خیلیها برنامهریزی برای لقمه حرام میکنند، به حرام هم نمیرسند و آبرویشان هم میریزد. آن کسی که از بیتالمال اختلاس کرده است، وقتی میخواهد بدهد، دیگر نزد زن و بچهاش آبرو دارد. نزد وجدانش آبرو دارد. به چه قیمت… حالا روی قالی ماشینی بنشینیم، چه میشود که من برای اینکه روی قالی ابریشمی یا دستباف بنشینیم، اختلاس کنم و بعد هم همه در و دیوار و رادیو و تلویزیون و اداره و همه لو برود که من اختلاس کردم؟ بابا تو چه بردی؟ قالی پشم است و تو انسان هستی. انسان خودش را به پشم فروخت. یک دعا هست برای ماه رجب است. میگوید: «خاب الوافدون علی غیرک» باختند آنهایی که با غیر خدا معامله کردند. این آقا برای اینکه یک سرمایه…
قمار کردی، با چه کسی؟ معاون چه کسی شدی؟ شما فکر میکنید اینهایی که خارج میروند خوش هستند؟ دنیای خیالی. اگر رزق تو این باشد که خوش باشی، خوش هستی؟ اگر هم مقدر نباشد، هر برنامهریزی کنی خوش نخواهی بود. یکی از وزرا به من میگفت: اول انقلاب خیلی کارم سنگین بود، طوری که رگهای سرم داشت پاره میشد. گفتم: من اینطور سکته میکنم. به رئیس دفترم گفتم: یک 24 ساعت همه برنامهها لغو است. من دارم سکته میکنم. استراحت مطلق! هیچ تلفنی را جواب نده! میگفت: یک نفر وزارتخانه آمده بود و گفته بود: من از فلان منطقه ایران آمدم. 24 ساعت در راه بودم. 24 ساعت باید برگردم. اینجا غریب هستم. من روی ساعت یک دقیقه بیشتر با آقای وزیر کار ندارم. اگر بیش از یک دقیقه بود من را بغل کن و بیرون بیانداز. میگفت: دلم سوخت. به وزیر گفتم: این شخص یک دقیقه وقت میخواهد. میگوید: من باید بروم مسافرخانه اجاره کنم. شما یک دقیقه به ایشان وقت بده. قول داده اگر بیش از یک دقیقه بود من بیرونش کنم. شما یک دقیقه جواب این را بده، بعد 24 ساعت استراحت کن. آمد گفت: آقای وزیر، خود وزیر به من گفت. گفت: آقای وزیر من یک دقیقه بیشتر وقت ندارم، یک چیزی میخواهم بگویم، میترسم. گفتم: نترس، بگو. میترسم، نترس! میترسم، نترس! آقا یک دقیقه تمام شد. یا بگو یا برو. گفت: نترسم! گفت: نه! گفت: به قدری از تو وزیر بدم میآید که میخواهم با چاقو تکه تکهات کنم. یک دقیقه تمام شد و رفت. میگفت: خواب از سر ما پرید! که من اینقدر بد هستم و بد عمل کردم که این میخواهد مرا با چاقو تکه تکه کند. وزیر تصمیم گرفت، 24 ساعت استراحت کند، تلخترین ایام عمر من زمانی بود که تصمیم گرفتم استراحت کنم. اگر رزقت استراحت نباشد، در و دیوار جمع میشوند که شما استراحت نکنی. رزقت خوشی باشد در ایران هم خوش هستی. ناخوشی باشد، آنجا میروی یک بچه سرطانی داری. بعضی از اطرافیان شاه فرار کردند و خارج رفتند. بعضی از آنها با یک نکبتی فرار کردند. حالا مثلاً اینهایی که در کربلا جمع شدند امام حسین را بکشند، به چه رسیدند؟ شما نمیدانید…
شمر را گرفتند تکه تکه کردند. آب خوش از گلویشان پایین نرفت. هویدا که همه چیزش را به شاه فروخت آخر به کجا کشید؟ شبی که میخواستند هویدا را در ایران اعدام کنند، یک حرف زشتی زد خیلی بد بود. یک چیز زشتی به شاه گفت، که شاه سگهای خانهاش را نجات داد، چرا مرا نجات نداد؟ قرآن هم همین را میگوید. میگوید: تمام دوستیها تبدیل به دشمنی میشود. «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» (زخرف/67) تمام دوستیها، قربانت بروم. چاکرتم، جیرجیرکتم، برایت میمیرم. تمام اینها به دشمنی تبدیل میشود. مواظب باشیم گول نخوریم. کربلا یعنی عبرت، یعنی خودت را به طاغوت نفروش. یعنی پناهنده نشو.
6- وفاداری یاران امام حسین(ع) در سختترین شرایط
عصر تاسوعا یکی از بستگان اباالفضل که در لشگر یزید بود. به ابالفضل گفت: آقا من برایت امان نامه آوردم، این طرف بیا. گذرنامه و ویزا میدهم، آن طرف بیا. فرمود: من از حسین جدا شوم!؟ حالا مثلاً آنهایی که آن طرف رفتند به چه چیزی رسیدند؟ چه چیزی نصیبشان شد؟ از خدا خیر بخواهید. اینطور نیست که خیر در تهران باشد یا شهرستان باشد یا روستا باشد. اینطور نیست که خیر در مدرک باشد. اینقدر آدمهایی هستند سوادشان در سطح پایین است و زندگیشان به قدری شیرین است. زن و شوهر هم هستند تحصیلات عالیه دارند و زندگیشان بسیار تلخ است. معنای کُفو این نیست که هردو دکتر باشیم، ازدواج کنیم. هردو فوق لیسانس باشیم. کُفو یعنی اخلاق به هم بخورد. نه اینکه مدرک به هم بخورد. میگویند: ایشان کفو من نیست.
یک نامه به امام جواد نوشت. که من یک شخصیت اجتماعی هستم. دخترهایم بزرگ شدند ولی دامادی که به من بخورد، گیرم نمیآید. امام فرمود: این حرفها چیست به تو بخورد؟ حالا باد تو را گرفته است. دو روز وکیل و وزیر و استاندار هستی. مثل اینکه بگوید: من آیت الله العظمی هستم. داماد من هم باید آیت الله العظمی باشد، نه! چه کسی گفته است؟ من چون مدیر عامل هستم، باید داماد من هم مدیر عامل باشد؟ نه! یکبار دیگر میگویم: به امام جواد نوشت: شخصیت من در جامعه خیلی بالا است. دخترهایم بزرگ شدند. دامادی که به من بخورد، نیست. امام فرمود: فکرت غلط است. باید افکارشان به هم بخورد. اخلاقشان به هم بخورد. تو قالی ابریشمی داری؟ من هم دارم. تو پسانداز داری؟ من هم دارم. اینها دلیل بر… ممکن است همه چیز شما مثل هم باشد و خلق شما به هم نخورد. ممکن است خیلی فاصله داشته باشید و اخلاقتان به هم بخورد. معنی کفو اخلاق و دین است. نه مدرک و ماشین!
تجلیل از مردان و زنان بزرگ در قرآن
جلیل از مردان و زنان بزرگ در قرآن
تجلیل از بزرگان، قرآن میگوید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیم» (مریم/41) وهابیها گوش بدهید. میگویند: عزاداری بدعت است. در قرآن نیست. خدا چه میگوید؟ «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیم» پیغمبر ابراهیم را زنده نگه دار. ابراهیم چه کرد؟ خدا به ابراهیم گفت: بچهات را بکش. بچهاش را خواباند، چاقو را گذاشت. گفت: چاقو را بردار. نمیخواستم خون او ریخته شود. میخواستم تو دل بکنی. ببینم دل کندی! دیدم بله دل کندی. ابراهیم حاضر شد یک جوان بدهد. خدا به پیغمبرش در قرآن میگوید: تاریخ ابراهیم را زنده نگه دار. آنوقت اگر تاریخ ابراهیم را زنده نگه داشتیم، برای اینکه آماده شد، یک جوان را بکشد، یک جوانش را ذبح کند، امام حسین همه بچههایش ذبح شدند. به همان دلیلی که میگوییم: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیم»، «و اذکر فی الکتاب امام حسین»! بگو: حالا امام حسین هیچی. حضرت زینب چه؟ شما روضه زینب را هم میخوانید. میگوییم: قرآن میگوید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم» (مریم/16) پیغمبر یاد مریم را گرامی بدار. به همان دلیلی که یاد مریم را گرامی بدار، پس ما باید یاد زینب هم گرامی بداریم. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
عرض کنم یک جنگی واقع شد، جنگی بین حق و باطل طالوت و جالوت است. یکی رهبر کفر است. یکی رهبر حق است. قرآن میگوید، زیادی گوش بدهید لطیف است. میفرماید: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/251) خدا چه کرد؟ «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ» (بقره/251)
ترجمهاش را میفهمید. داود همان حضرت داود است. یک نوجوانی بود مثل بچههای بسیجی ما، در جبهه حق و باطل این نوجوان پرید رفت جالوت را کشت. خدا میگوید: این نوجوان که بعداً پیغمبر شد، حضرت داود شد. این نوجوان قهرمان کفر را کشت، ملک برای اوست. حکمت برای اوست. علم بینهایت الهی برای اوست. ما یک چیزی میگوییم. اینکه میگویم نشنیدهاید همین است. علی بن ابی طالب در جنگ خندق «امیرالمؤمنین قتل عمروبن عبدود» اگر داود جالوت را بکشد، حکومت برای داود است. حکمت برای داود است. علم بینهایت برای داود است. پس در خندق هم که امیرالمؤمنین عمروبن عبدود را کشت، حکومت برای علی است. حکمت برای علی است. علم بینهایت برای علی است. قبول است. چون خدا یک بام و دو هوا نیست. که در یک ماجرا برای یک شیرین کاری خدا همه چیز را به داود بدهد. نه به داود، بچههایش هم پیغمبر شدند. سلیمان بن داود یعنی پسرش هم حضرت سلیمان شد. چطور خدا در یک ماجرا همه چیزی به داود به خاطر یک شیرین کاری میدهد. پس همه الطافش را هم باید بخاطر این شیرین کاری به امیرالمؤمنین بکند. وگرنه میگوییم: مگر خدا عادل نیست. مگر کارهای خدا سنتی و قانونمند و هدفمند نیست.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهِیم»، «و اذکر فی الکتاب امام حسین»! «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم» (مریم/16) ما اگر زمان و قرآن را با زمان خودمان تطبیق نکنیم، منتهی تطبیقش باید یک اسلام شناس باشد. اگر قرآن را تطبیق نکنیم، که قرآن یک کتاب تاریخی میشود. بسم الله الرحمن الرحیم، «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ، إِیلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّیْف» (قریش/1و 2) قوم قریش 1400 سال پیش تابستانها سردسیر میرفتند. زمستانها گرمسیر میرفتند. خدا در تاریخ میگوید. به چه درد ما میخورد؟ خوب 1400 سال پیش گرم بوده سردسیر میرفتند. سرد بوده، گرمسیر میرفتند. این به چه درد من میخورد؟ این باید با زمان خودمان تطبیق کنند. شما هم باید در تابستان جایتان را عوض کنید. ولی این همه تعطیلی نداشته باشید. حالا همه نمیتوانند. زن و بچه و گرفتاری و ماشین و وسیله ندارند. ولی بسیاری از افراد خوزستان میتوانند اراک بروند. میتوانند ملایر بروند. مردم قم میتوانند تفرش و آشتیان بروند. کنار جاهای داغ جاهای معتدل هم هست. جابهجا شوید، اصفهان داغ است، خوانسار که خنک است. تهران داغ است، دماوند خنک است. آنجا که میشود جابهجا شویم. پنج میلیون دانشجو سه ماه تعطیل هستند. چرا؟ هوا داغ است. خوب بلند شو آن طرف بنشین. روی میخ نشسته میگوید: آخ، بلند شو آن طرف بنشین. این «لِإِیلافِ قُرَیْشٍ» را باید با زندگی امروزمان تطبیق کنیم. وگرنه یک تاریخ میشود.
قرآن چه گفت؟ گفت": 1400 سال پیش قوم قریش جابه جا میشدند. من چه خاکی به سرم کنم؟ داود، جالوت را کشت. خوب من چه خاکی بر سرم کنم؟ میخواهد بگوید: هرکس قهرمان شد، باید پستها، به خانواده شهدا باید احترام گذاشت. چون این پدرش شهید شده، شوهرش را در جبهه از دست داده است. ما نباید بگوییم: چرا به خانواده شهدا امتیاز میدهید. خدا امتیازها را به شهادتها و شهامتها داده است. ما هرچه یا حسین بگوییم، کم گفتیم.
واقعه عاشورا یک واقعهی استثنایی است. رهبرش معصوم است. معصومی است که پسر پیغمبر هم هست. هزاران دعوت از او شد. این همه نامهی دعوت فرستادند. آدم مهمان را میکشد. سفارش قرآن «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» (شوری/23) دارد. هدف امام حسین برای حکومت نیست. میگوید: کربلا رفتم، «لطلب الاصلاح فی امة جدی»
امام حسین روز عاشورا به مردم آزادی داد. ببینید جمعیت دور ما جمع شدند. اینها با من کار دارند. کار به شما ندارند. هرکس میخواهد برود، برود. آنوقتی که نیاز به یک نیرو داشت، در عین حال به سربازهایش آزادی داد. کار استثنایی کرد. شب عملیات که آدم مرخصی نمیدهد. امام حسین شب عملیات مرخصی داد. امام حسین روز عاشورا اول علی اکبر را فرستاد بعد به جوانها گفت: بروید. اول جوانهای خودش را فرستاد. اینها تازگی دارد. با لب تشنه بین دو نهر آب شهید شد.