چند درس زندگی ام
با صدای زنگ مو بایل مادرم بیدار شد و سحری رو آماده کرد و مشغول شد منو صدا کنه سمیه …..بلاخره بلند شدم و چند لقمه خورم ومنتظر اذان شدم برای نماز اذان را که دادند نماز راخواندم چون امتحانداشم مشغول خواندن امتحان شدم وساعت 8با دو ستانم را هی مدرسه شدم امتحان را دادم وتمام شد به دو ستام گفتم من بیرون کار دارم کارم انجام میدم تو ایستگاه منتظرتونم سوار ماشین شیم بریم رو ستا قرار بود کمی برایخانه خرید کنم اون ها هم گفتن باشه برو راهی شدم چشمم به مغازه لوازم تحریری خورد که از ش خرید کرده بو دم امام چون پول خورد همرام نبود پولش رو هنوز نداده بودم به فکرم رسید برم پولش رو ببدم تا یادم نرفته اما امان از حواس پرتی وکیف پول جا مانده با خودم گفتم اشکال نداره برای خونه ام پول میخوام میرم از بانک میگیرم و پول این مغازه دا ر رو هم میدم کمی پایین تر باید از این ور خیابون میگذشتم تا برسم به اون سمت وبانک اما تا رسیدم به بلوار وسط خیابان با یک موتور تصادف کردم و روی پایم شکست ونتوانستم بدهی را بدهم
اما چند درس مهم گرفتم
1حق الناس را با ید پرداخت شاید همین لحظه آخرین فر صت نفس کشیدن باشد و2اینکه تازه فهمیدم نظم در امور چقدر مهم است که امیر مو منان علی (ع) میفر مایند شما به نظم در کارها سفارش میکنم شاید اگر حواسم بیشتر جمع بود وکیف پولم را جا نمیگذاشتم تصادف هم نکرده بودم