کوهی از صبر در عاشورا
رگز نمی پوسد و از یاد نمی رود.
سید محمد حسن لواسانی - بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
ل
یکی از یاران امام سجاد علیه السلام می گوید: بعد از عاشورا، روزی امام سجاد علیه السلام مرا دید و فرمود: «شنیده ام که گاهی قبر اباعبدالله را زیارت می کنی.» گفتم: «بلی، همین طور است.» فرمود: «چرا چنین می کنی؟ تو نزد خلیفه جایگاهی والا داری. او کسی را محبّ ما اهل بیت باشد؛ تحمل نمی کند.» گفتم: «به خدا با این کار تنها رضای خدا و رسولش را می طلبم. خشمِ دیگران برایم مهم نیست. اگر هم گزندی به من برسد؛ باکی ندارم.» امام سجاد فرمود: «تو را به خدا قسم چنین است؟» گفتم: «آری به خدا!» سه بار او چنین گفت و من پاسخ دادم. سپس فرمود: «بشارت باد و مژده تو را. حال که این گونه است، داستانی بزرگ و پنهان دارم که برایت می گویم:
حادثه کربلا پیش آمد. پدرم و خندان و یارانش همه به شهادت رسیدند. اهل بیت او را به سوی کوفه بردند. هنگام عزیمت، به کشته ها نگاه می کردم که هنوز دفن نشده بودند. این صحنه آن قدر برایم آزار دهنده بود که نزدیک بود غالب تهی کنم. عمه ام زینب متوجهِ حال من شد. گفت: «ای بازمانده جد، پدر و برادرانم! چرا با جان خود بازی می کنی؟» گفتم: «چرا نکنم؟! سرورانم، خون آلود در دشت افتاده اند. غارت شده و بی کفن.»
عمه ام زینب فرمود: «آن چه می بینی بی تابت نکند. به خدا قسم این عهدی است که خدا از جد، پدر و عمویت گرفته است. این کشتگان در آسمان ها شناخته شده اند. برای قبر پدرت سیدالشهداء پرچمی برمی افروزند که با گذشت زمان هرگز نمی پوسد و از یاد نمی رود.(1)
ام ایمن برای من تعریف کرده که روزی علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام، همه در خانه پیامبر جمع بودند. علی علیه السلام آب ریخت و پیامبر دست مبارکش را شست. بعد به علی و فاطمه و حسنین نگاهی کرد و نگاهی به آب انداخت. نگاهی از خوشحالی. اما ناگهان دست به دعا برداشت و به سجده رفت و سخت گریست. بعد سر برداشت و اما چون باران گریه می کرد. همه از حال رسول الله اندوهگین شدند. وقتی گریه پیامبر به درازا کشید، امیرالمؤمنین علی علیه السلام علت را پرسید که: «یا رسول الله گریه شما، دلِ ما را خون کرد.»
پیامبر فرمود: «الان جبرائیل بر من نازل شد و از داستانِ شما خاندانم خبر داد. که بلایا و سختی های زیادی می بینید. به دستِ مردمی که خود را از امّت تو می دانند، اما از تو و خاندان تو بیزارند. خدا را شاکر باش و به قضای او راضی.
آن چه می بینی بی تابت نکند. به خدا قسم این عهدی است که خدا از جد، پدر و عمویت گرفته است. این کشتگان در آسمان ها شناخته شده اند. برای قبر پدرت سیدالشهداء پرچمی برمی افروزند که با گذشت زمان هرگز نمی پوسد و از یاد نمی رود.
خاندانِ تو یکی یکی به شهادت می رسند. همین فرزندت حسین، به همراه گروهی، کنار فرات در کربلا کشته خواهد شد. سرزمینی که محنتش فراوان خواهد بود. چون کشته می شوند؛ زمین و کوه ها به لرزه در می آید. خداوند خود آن ها را قبض روح می کند. و فرشتگان با ظرف هائی از یاقوت و زمرّد، لب ریز از آب حیات، همراهِ حلّه های بهشتی و عطرهای جنّت، از آسمان هفتم فرود می آیند. با آن آبِ ناب، غسل شان می دهند و صف در صف برای آنان نماز می خوانند.(2)
لحظات آخری که پدرم امیرالمؤمنین علیه السلام هم ضربت خورده بود؛ به من فرمود: «دخترم! گویا می بینم که تو، زنان و دخترانِ خاندانم را در نهایت خاری در این شهر می گردانند. و شما می ترسید که مردم شما را بربایند. صبور باشید. به خدایی که دانه را شکافت؛ آن روز، جز شما دوست و پیروی روی زمین نیست. *
منابع:
1. دانشنامه امام حسین علیه السلام
2. تاریخ طبری - مقتل ابومخنف
*برنامه رادیویی قرآن کربلا، شبکه قرآن