نقش ظاهرسازی و جلوهگری در اغفال مردم
نقش ظاهرسازی و جلوهگری در اغفال مردم
* مسألهی دیگر اینکه به هر جلوهای هم خیره نشوید. گاهی وقتها افرادی یک جلوهای نشان میدهند، مثلاً یک نفر خارج میرود، استقبالی از او میکنند. یک پذیرایی از او میکنند. او را تحویل میگیرند. یک پسری را میخواهند، بالاخره فامیل دختر خیلی تبریک میگویند، تسلیت میگویند، مهمانی میگیرند، میروند و میآیند. یک دختری را میخواهند. گول نخورید. یک افرادی پیش من میآیند، دست من را میبوسند. من هر کس دستم را ببوسد میگویم: «بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ» من که آیت الله نیستم که دست من را میبوسد. این یک نقشهای دارد.
یک شب خوابیده بودم، ساعت یک بعد از نصفه شب بود، یک کسی زنگ زد. گوشی را برداشتم ببینم که این وقت شب چه کسی است. بفرمایید؟ آقا تبریک میگویم! گفتم: برای چه؟ گفت: من یادم رفته است عید نوروز تبریک بگویم، الان اردیبهشت است، یادم آمده تبریک میگویم. اردیبهشت، نصفه شب تبریک میگوید؟ گفتم: این یک چیزیاش هست. فردا صبح آمد پیش من، که بله یک چنین مشکلی دارم. گفتم: آقا من مشکل شما را نمیتوانم حل کنم. من پیاز را کیلویی یک قران نمیتوانم ارزان کنم. برو دنبال کارت. کاشانیها یک چیزی میگویند، نمیدانم شهرهای دیگر هم میگویند یا نه؟ کاشانیها میگویند: گربه برای رضای خدا موش نمیگیرد. پس شما هم میگویید. هیچ! گربه برای رضای خدا… این تبریکها، تسلیتها، اینها برای خدا نیست.
خطر اعتماد نابجا به دشمن
خطر اعتماد نابجا به دشمن
* به هر اظهار ایمانی اعتنا نکنید. زیاد گوش بدهید. اینکه از چه راهی برای ضربه زدن وارد میشوند. یک عده از یهودیها گفتند: برای اینکه کمر اسلام را بشکنیم… یک طرحی ریختند. گفتند: چه کار کنیم؟ گفتند: صبح میرویم و میگوییم: یا رسول الله! ما ایمان آوردیم. ما علمای یهود هستیم. دانه درشتهای یهود مسلمان شدیم. پای سخنرانی پیغمبر مینشینیم و یک مدتی که گذشت، به پیغمبر میگوییم: آقا راستش را بخواهی، حرفهای تو قانعکننده نبود، ما به همان یهودیت برگردیم. این دو فایده دارد. یکی اینکه دل مسلمانها خالی میشود، میگویند: عجب! علمای یهود هم که آمدند، برگشتند. معلوم میشود… علمای یهود که از ما بهتر هستند. ما بتپرست بودیم، ما برای زمان جاهلیت هستیم. علمای یهود وقتی برگشتند… یکی اینکه دل مسلمانها خالی میشود، دوم اینکه یهودیهای دیگر هوس مسلمان شدن نمیکنند. میگویند: برو بابا، علمایی هم که رفتند برگشتند. مثل اینهایی که تهران میآیند و شهر خودشان برمیگردند. وقتی برگشتند، دیگران میگویند: مگر ندیدی، پسرعمویت هم تهران رفت و کاری نکرد و برگشت. همینجا بمان. این دو فایده دارد. این طرح را طراحی کردند. خدا به پیغمبر وحی کرد، که به مسلمانان بگو، امروز یک عده از علمای یهود میآیند، مسلمان میشوند، از آمدنشان شاد نشوید. بعد هم وسط منبر من بلند میشوند و میروند، از رفتنشان دلتان فرو نریزد. یعنی اظهار ایمان میکنند. به هر اظهار ایمانی اعتماد نکنید. آیهاش را بخوانم. «آمِنُوا بِالَّذِی أُنزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ» (آلعمران/72) حالا از این آیه کلمهی «النَّهَارِ» را میدانید. یعنی روز. «وَجْهَ» هم یعنی صورت. «وَجْهَ النَّهَارِ» یعنی صبح بروید «آمَنُوا» ایمان بیاورید. «وَاکْفُرُوا» کافر بشودی، «آخِرَهُ» صبح ایمان بیاورید، غروب برگردید. دو فایده دارد، مسلمانها دلشان خالی میشود، آنها هم در یهودی بودنشان سفت میشوند. دیگر هوس مسلمان شدن نمیکنند. پس به هر اظهار ایمانی اطمینان نکنید.
فریب مردم از راه عواطف و احساسات
فریب مردم از راه عواطف و احساسات
* دوم: به هر سوگندی اطمنیان نکنیم. بعضیها قسم میخورند، سوگندهای دروغ! اول سوگندی که در تاریخ خورده شد، دروغ بود. قرآن بخوانم؟ شیطان در آن باغی که آدم و حوّا بودند، قسم خورد که من میخواهم خیرخواه شما باشم. «وَقَاسَمَهُمَا» (اعراف/21) یعنی قسم خورد. «قَاسَمَهُمَا» یعنی به آدم و حوا قسم خورد که «إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ» اولین قسمی که روی کرهی زمین واقع شد، قسم دروغ بود. آیهی دوم: «اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً» قرآن میگوید: بعضیها قسم میخورند، ولی دروغ میگویند. به هر قسمی اعتماد نکنید. قرآن میگوید: «وَیُشْهِدُ اللَّـهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلْبِهِ» (بقره/204) میگوید: خدا شاهد است، حرفهایم راست است. ولی همین خدا شاهد است که میگوید، دروغ است.
* سوم: به هر اشکی اطمینان نکنیم. این هم یک نکته! برادران یوسف، یوسف را در چاه انداختند، شبانه زار زار پیش پدر گریه کردند، که گرگ او را خورده است. آیهاش هم این است: «وَجَاءُوا أَبَاهُمْ» پیش پدر آمدند، «عِشَاءً» شب! «یَبْکُونَ» (یوسف/16) در حالی که گریه میکردند. پس اشک قلابی هم داریم. که ما در ایران اشک تمساح میگوییم. به هر سخنی اطمینان نکنیم، به هر قسمی اعتماد نکنیم، به هر اشکی اعتماد نکنیم.
* به هر وعدهای اطمینان نکنیم. خیلیها وعده میدهند، گول میزنند. قرآن میگوید: شیطان آمد و به افرادی گفت: «وَإِنِّی جَارٌ لَّکُمْ» (انفال/48) بروید و به مسلمانان حمله کنید، من با شما هستم. اما وقتی مسلمانها تنها شدند، شیطان گفت: نباید گوش بدهید.
لزوم خدمت مرد به همسر و فرزندان
لزوم خدمت مرد به همسر و فرزندان
با اینکه موسی دارد پیغمبر میشود، در آستانه نبوت است، اما زن حامله در بیابان و سرما مرد باید خادمش باشد. بایستید من برویم و بیایم. از این معلوم میشود که جایی که شک داری خانمت را نبر. «إِنِّی آنَسْتُ ناراً» (طه/10) گفت من یک آتشی را میبینیم. شما اینجا بایستید بروم و آتش را بیاورم. نگفت: با هم برویم. یعنی یک جایی که احساس خطر است، خانمت را نبر. نوکر خانمت باش. مرد در هر پست و مقامی هست، حتی حضرت موسی باید به خانمش خدمت کند. خدایا شاهد باش، این حرفهایی که میزنم، چون زنم نیست. اگر این حرفهایی که میزنم، خانمم اینجا باشد، خواهد گفت: آقای قرائتی، تو خودت خادم هستی؟
به یک آخوندی گفتند همه حرفهایی را که میزنی، خودت عمل میکنی؟ آخوند پرسید: شغل شما چیست؟ گفت: من کفاش هستم. گفت: شما همهی کفشهایی را که میدوزی به پا میکنی. ما یک کفش پا کنیم بس است. حالا چند درصد عمل کنیم بس است. حالا من خوم رفتم خدمت آیت الله العظمای اراکی! گفتم: ما هر حرفی را میزنیم باید عمل کنیم؟ گفت: باید بخشی از آن را عمل کنید. حالا اگر صد در صد عمل نمیکنی، مثلاً اگر میخواهی، اما هر شب نماز شب نمی خوانی، یک هفته و یک ماه نماز شب بخوان، آن وقتی که می خوانی نماز شب بگویی، خودت چند شب نماز شب خواندی باش. یعنی چند درصدی عمل کنید که عالم بیعمل نباشبد. اما همهی کارها را هم خواسته باشی عمل کنی ممکن است… الی آخر!
ازدواج را باید آسان کرد. گیر ندهیم، اگر پسر جوهر دارد، ولو شغل ندارد، اگر شغل داشته باشد، ببخشید اگر جوهر داشته باشد، شغل پیدا میکند. اگر مکانیک باشد، ماشین قراضه هم باشد، تعمیر میکند و با آن راه میرود. ولی اگر جوهر نداشته باشد، ماشین سالم را به او بدهی در دره میاندازد. جوهر مهم است، لیاقت مهم است. ممکن است الان بچه دبیرستانی است، ولی این تیزهوش است، و در آینده میتواند یک نابغهای باش. اگر استعداد و ظرفیت و جوهر هست، به باقی مسایل گیر ندهید. لهجهاش با ما فرق میکند. خوب فرق بکند. قدش دو سانت کمتر و بیشتر است. خوب باشد. سنشان شش ماه و یک سال بزرگتر است. مشکلات ازدواج این است که به سن، به شکل، به لهجه، به فامیل، گیر میدهیم. اینها هیچ کدام گیر نیست. طرف باید شکلش قابل قبول باشد، برای عروس و داماد، ولو خوشگلترین نیستند. متوسط هستند، ولی همدیگر را دوست دارند. سلامتی جسمی و سلامتی دینی!
خدایا گرههای ازدواج را باز کن. حرف یادگاری چه بود؟ شما وقت نماز که میگویی: «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» قرآن گفته است، نمونه «عباد الله الصالحین» این است. کسی که در بله برون به داماد گیر ندهد. و مادرزنی هم که د بله برون گیر ندهد. پدرزن و مادرزن، پدرشوهر و مادرشوهر! اینها اگر در بله برون گیر ندهند، همهشان «عباد الله الصالحین» هستند.
سبک گرفتن مهریه از سوی خانواده عروس
سبک گرفتن مهریه از سوی خانواده عروس
گفت که یک: «نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» نجات پیدا کردی. تو دیگر در امان هستی. دست فرعون دیگر به تو نمیرسد. فعلاً هم این اتاق خانهی ما برای تو. غریب هستی. این هم مسکن تو. یکی از دخترهایم را هم به عقد تو درمیآورم. این ازدواج آسان است. «قالَ» شعیب گفت. «إِنِّی أُرِیدُ» من اراده کردهام. اراده یعنی تصمیم جدی دارم. «أَنْ أُنْکِحَکَ» به نکاح در بیاورم، به ازدواج در بیاورم، چه کسی را؟ «إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ» یکی از این دخترهایم را میخواهم به ازدواج در بیاورم. خوب من پول ندارم. مهریه ندارم. مهریه نداری؟ کار کن. «تَأْجُرَنِی» اجیر من باش. کارگر من باش. چقدر وقت؟ «ثَمانِیَ حِجَجٍ» هشت سال. بعد گفت که اگر هم خواستی هشت سال را ده سال کنی، چه بهتر! «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً» یعنی این هشت سال را «أَتْمَمْتَ» یعنی تمام کنی، «عَشْراً» عاشورا یعنی روز دهم «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً» اگر این هشت سال را ده سال بکنی «فَمِنْ عِنْدِکَ» اختیار با خودت است. من به عنوان پدر دختر، میگویم: هشت سال! اما اگر این هشت سال را ده سال کنی، چه بهتر! «وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ» من تصمیم ندارم که تو به دردسر بیافتی. نمیگویم داماد تالار بگیرد. مهریه چقدر باشد. هر طور که آسان توست. «وَ ما أُرِیدُ» دو کلمهی «أُرِیدُ» در آیه است. «إِنِّی أُرِیدُ»، «وَ ما أُرِیدُ» یعنی من قصد جدی دارم دخترم را به تو بدهم. قصد جدی هم دارم که به تو سخت نگیرم. «سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» خواهی دید که من آدم صالحی هستم.
میشود حرفهایی که من میزنم جواب بدهید؟ پدر زن چه کسی است؟ اسم پدرزن چیست؟ حضرت شعیب! داماد چه کسی است؟ حضرت موسی! خواستگار داماد است یا پدر عروس؟ پدر عروس خواستگار است. مهریه چقدر است؟ هشت سال! اگر خواست کامل کند؟ ده سال! تالار بگیریم، طلا، دسته گل، ماشین، چند تا ماشین بوق بزند، میگوید: ببین! هر طوری که آسان توست. من بنا دارم که به تو سخت نگذرد. آخرش هم گفت که «سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ» خوب حالا ترجمهی آیه را فهمیدیم. برویم به سراغ مشکلات ازدواج.
یکی از مشکلات ازدواج این است که گاهی وقتها طرف دختر پیشنهاد بدهد. منتها خود دختر نگوید. خود دختر دیگر پررو میشود. ولی فامیل دختر یک طوری به پسر بگویند که اگر دختر فامیل ما را خواستی. دانشجو است، خواهر دارد، در دانشگاه در خوابگاه از یک دانشجو خوشش میآید. میبیند خیلی جوان باکمالی است. بگوید که من خواهر دارم. طوری نیست. مرحوم مطهری از یک جوانی خوشش آمد، گفت: به مادرت بگو که به خواستگاری دختر من بیاید. اگر شکلش را پسندیدید، من حاضرم دخترم را به شما بدهم. مرحوم ابوی من، قم من طلبه بودم، به منزل ما آمد. همشاگردی داشتیم و همدرس بودیم. پدر من از این همشاگردی من خوشش آمد. گفت: این زن دارد؟ گفتم: نه! گفت: منحرفی ندارم که دخترم را به این بدهم. بیایند خواستگاری! شکلش را بپسندند، من حرفی ندارم. اینکه اگر یک دامادی مثل موسی پیدا شد، از یک طریقی ازدواج از طرف دختر مانعی ندارد. این یک مورد.